بعضی ها فکر می کنند آدمی که خوشگل و خوشتیپ است آدم خوبیست یا اگر کسی به ظاهرش نمی رسد آدم بدیست.
اگر کسی چادر به سر دارد متدین است و آدم خوبیست و کسی که حجاب ندارد بی خداست و آدم بدیست.
اگر کسی تسبیح به دست می گیرد و ذکر می گوید متدین و آدم خوبیست یا اگر کسی زنجیر به گردن می اندازد مو بلند می کند یا ابرو بر می دارد بی خداست و آدم بدیست.
از ظاهر مردم نمی شود قضاوت کرد که باطنشان چیست چه بسیار به ظاهر دین دارهایی که در لباس دین و با استفاده از آن درون زشت خود را پنهان می کنند و مردم را فریب می دهند و چه بسیار کسانی با ظاهر هیپی که دلی طلایی دارند.
سعدی حکایتی در این مورد دارد که متاسفانه فراموشش کردم اما معنیش همین است و من با اینکه این را می دانستم باز هم گول افراد سودجو را خوردم تا اینکه سنم بالاتر رفت بیشتر مردم را شناختم هنوز هم ادعا ندارم که باطن آدم ها را می بینم اما به سعدی بارها رحمت فرستاده ام که این را به من یاد داد اگر نمی دانستم نمی دانم چه برسرم می آمد؟!
اگر معیار قضاوتتان در مورد آدم ها ظاهر و لباس و ماشین و خانه است باید بدانید که در حق خودتان خیلی ظلم می کنید و از آدم ها بسیار خواهید خورد تا روزی که دیگر به ظاهر آدم ها تکیه نکنید.
در مرام قدما یک اصل وجود دارد آن هم اینکه با یک تشویق یا تحسین پر از شادی و غرور نشوی و با یک انتقاد یا توهین پر از ناراحتی و خشم و یا ناامیدی نشوی!
البته این را می توان به تمام هیجانات و احساسات و عواطف تعمیم داد.
راه حل این نیست که احساسات و هیجاناتت را سرکوب کنی یا نادیده یشان بگیری بلکه باید این قدر به افکارت هوشیار باشی که وقتی از بیرون کسی با تو طوری حرف می زند که احساساتت تحریک می شود در افکاری که بالا می آیند مداخله کنی و فرمان قطع فکر به آن ها بدهی و نگذاری افکار و احساساتت مثل یک دریای خروشان تو را این سو و آن سو ببرند.
البته که خیلی سخت است اما قابل انجام است اگر کمی بین کنش دیگری و واکنش خود مکث و تامل کنیم و آرامش خود را در اعماق قلب خود حفظ کنیم.
وسوسه ی زیاد حرف زدن و سریع جواب دادن یا جواب دندان شکن دادن همیشه با آدمی هست اما ما گولش را نمی خوریم چون که به خودمان احترام می گذاریم.
البته اگر واکنشی متعادل داشته باشیم از همه بهتر است اما این واکنش نباید مدت زمان زیادی در روح و ذهن و جسم ما باقی بماند باید سعی کنیم هر چه سریع تر از غلیان احساسات خارج شویم.
خاموشی و سکوت هم شیوه ای از واکنش است اما این را باید بدانید اگر در عمق وجودمان هم این سکون است این کار را انجام دهیم وگرنه در طول زمان دچار بیماری های روانی یا روان تنی خواهیم شد.
دیده اید در ادیان می گویند تسلیم باید باشیم؟!
اما می گویند در سختی ها تسلیم نشوید؟!
سرنوشت هست و دنیا را یک نفر دیگر می چرخاند پس اراده و اختیار ما چه معنی دارد؟!
آیا ما مجبوریم؟!
من نمی خواهم این پرسش های اساسی را جواب دهم چون هیچ کس نمی تواند جواب دهد!
اما می خواهم بگویم منفعل بودن با تسلیم بودن فرق دارد!
جا زدن و خود را باختن به مشکلات با تسلیم بودن فرق دارد!
تسلیم بودن یک حالت روحی و روانی است که در قلب احساس می شود یعنی فرد تسلیم مقاومتی در برابر رویدادها ندارد و شکوه و شکایت به درگاه خدا نمی کند آنچه هست می پذیرد و این به یک باره اتفاق نمی افتد گام به گام در مسیر زندگی بیشتر و بیشتر تسلیم می شویم.
اما جنگیدن با مشکلات و غلبه به سختی ها نشانه ی اراده و اختیار ماست و منفعل نبودن در برابر وقایع خود یک ارزش است این که نگذاری هر موجی تو را به هر سمتی ببرد البته شاید گاهی بخواهی سوار امواج شوی اما این همیشگی نیست و گاهی خود سکان را دست می گیری چون اگر این کار را نکنی امواج لهت می کنند!
آری این دنیا خیلی پیچیدگی دارد سیر در این دنیا نیازمند هوشیاری است و هر کس نمی تواند تصمیم مناسب بگیرد و کلمات در جاهای مختلف معنای متفاوت دارند.
چرا مسلمانان این قدر علاقمند هستند که دین خود را به نمایش بگذارند؟ در صورتی که به بنیادی ترین اصول دین عمل نمی کنند؟
برای مثال قطر در مراسم افتتاحیه جام جهانی قرآن پخش می کند اما در زمان ساخت همان استادیوم کارگران مرده اند ! آدم یاد بردگان کشته شده در ساخت اهرام مصر می افتد!؟
خیلی زشت است یکی بیاید ظاهر را این طور بیاراید اما در باطن هیچ نداشته باشد! با این کارها آبروی قرآن برده می شود. شاید هم فکر می کنید با این کارها گناهانتان را می توانید بپوشانید!
چند روز پیش روی وبلاگی مطلبی خواندم از قول یک عالم مسلمان که با خواندن نماز قضای مرده ها امرار معاش می کرده است و من کامنت نوشتم که نماز خواندن جای دیگری مثل این است که یک نفر را بفرستی سر کلاس و امتحان جای خودت تا مدرک بگیری! بعد یادم افتاد در ایران خیلی ها این گونه مدرک می گیرند یا با تقلب های دیگر، پروژه و پایان نامه یشان را می دهند دیگران برایشان انجام دهند گویا تقلب در جامعه ی بسیار باب بوده و هست!؟
چطور در جامعه ای که این قدر به مقدسات اهمیت داده می شود این چیز ها دیده می شود؟! چرا این قدر برای دیگران آن هم فقط در حد حفظ ظاهر زندگی می کنیم؟!
آری ما مردم خاورمیانه که بیشترمان خود را مسلمان می دانیم تو خالی هستیم! از مذهب فقط دکورش را فهمیده ایم از تمدن غربی فقط دکورش را می بینیم تازه ادعاهای بزرگی داریم که آن هم به دلیل تو خالی بودنمان است.
از زمانی که دینی بوده است و مردمی بوده اند که به خدا اعتقاد داشتند و می خواستند راه کمال را در پیش بگیرند عده ای هم بودند که جلوی آن ها را بگیرند در واقع سنگ محک ایمان مومنین بودند.
اگر مومنین در مقابل خدا ناباوران قرار نمی گرفتند هیچ گاه از لحاظ ایمان و عقل و اخلاق رشد نمی کردند خدا ناباوران نردبان خدا باوران هستند.
اگر ما خود را در دایره ی افرادی قرار دهیم که هم فکر خودمان هستند و در تقابل با افکار دیگر قرار نگیریم در یک جهان بسته قرار می گیریم درست است که امنیت داریم اما مدام یک دور می زنیم.
افرادی در قدیم اعتقاد داشتند اگر به سفر بروند و دنیا دیده شوند بینش به دست می آورند و پخته می شوند و می توانند حقیقت را بیابند یکی از این افراد سعدی شیرازی بوده است.
افرادی دیگر بر این عقیده بودند حقیقت در خانه مان و زیر گوشمان است بینش و پختگی را می توان در شهر و دیار خود با مطالعه کتاب های مختلف به دست آورد یکی از این افراد حافظ شیرازی بوده است.
من دور از وطن بودن را تجربه کردم (منظورم مشهد است) و عاقبت دیدم در شهر خودم می توانم بهترین تجربیات را داشته باشم گویی تجربه زندگی در شهرهای دیگر هم خود کلاس درسی بود.
چه در مدرسه، چه در دانشگاه، چه در محل کار، در مشهد یا شهر دیگر افرادی را دیدم خدا ناباور اما با شخصیت با اخلاق، خدا ناباور و بی اخلاق، خداباور و غیر مذهبی اما با شخصیت و با اخلاق، مذهبی و با شخصیت و بااخلاق، به ظاهر مذهبی اما بی اخلاق و فاسد، دانشمند و فاسد، بی سواد و بی اخلاق، دانشمند و با شخصیت و با اخلاق و معتدل و .... اگر بخواهم بگویم زیاد است.
می بینید که همه جور آدمی بوده اند گاهی گول ظاهر آدم ها را می خوری، گاهی آدم ها نقطه سقوطت می شوند، گاهی آدم ها نقطه ی پرتابت می شوند، گاهی زمینت می زنند، گاهی کمکت می کنند این زندگیست همیشه همین طور بوده است.
کسی نمی تواند با کتک زدن و اجبار کسی را مسلمان کند البته می تواند منافق بسازد، ریاکار و ظاهر ساز بسازد اما مسلمانی هنر است باید یک راه پر پیچ و خم بروی از خامی به پختگی برسی از نادانی به دانایی، از خودخواهی به رهایی از خویشتن و ...
اگر خداناباوران و حتی منافقین نباشند نمی توان رشد کرد آن ها مثل چکش و تیشه به جانت می افتند و امتحانت می کنند به تردید می اندازندت خلاصه بیچاره ا ت می کنند باید هم همین طور باشد کسی که ادعای مسلمانی دارد باید هر سختی را به جان بخرد بجنگد، زخمی شود، تا پای مرگ برود، بی پناهی بکشد و اگر باز مسلمان ماند یعنی واقعا اسلام آورده است.
این را هم بگویم جنگیدن و زخمی شدن در جامعه امروزی فرق کرده است دیگر جنگ در میدان نبرد نیست جنگ در بطن زندگیست. اگر خداناباوران نباشند خداباوران با که بجنگند؟!
بعد از تمام جنگیدن ها هم باید یاد بگیری در صلح باشی با تمام موجودات و انسانها، چه خداباور چه خداناباور چه منافق چه ...
کسی قرار نیست تایید دیگری را بکند یا دیگران را رد کند دیگران اگر بخواهند در سوراخ و زیرزمین می روند آنچه می خواهند انجام می دهند دور از انتظامات، دور از دوربین ها پس همان که خداوند در سوره ی کافرون به پیامبرش یاد می دهد هر کس به آیین خودش. با زور و وحشت کسی مسلمان نشده و نخواهد شد.