باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

قاعده ی بازی

امروز عمه اقدس جون به من گفت به جای کناره گیری از اجتماع لازم هست قاعده ی بازی در اجتماع رو یاد بگیری!

منم یک جستجو کردم دیدم چند تا فیلم با این عنوان هست که فردا نگاهشون می کنم و البته کتاب  هم هست تئوری بازی ها رو که حتما شنیدید اما کتاب های دیگه هم هست یکیشون رو می گذارم و یه مقاله که خیلی روشنم کرد، قاعده ی بازی رو بدونی دیگه کمتر آسیب می بینی!

قواعد بازیhttps://farzadbayan.com/the-rules-of-the-relationship-games/


کتاب گله گرگhttps://hamysheh.com/Products/%DA%AF%D9%84%D9%87-%DB%8C-%DA%AF%D8%B1%DA%AF-(%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%AF%D9%88%D8%B1-%D9%87%D9%85-%D8%AC%D9%85%D8%B9-%D8%B4%D9%88%DB%8C%D9%85-%D9%86%DB%8C%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D9%85-%D9%88-%D9%82%D8%A7%D8%B9%D8%AF%D9%87-%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D8%B1%D8%A7-%D8%B9%D9%88%D8%B6-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D9%85)-243075

سلام بعد از چند روز

بعد از چند روز که ننوشتم امروز گفتم بیام یه کم بنویسم!

دیگه بیشتر افکارم رو در دفترچه ام می نویسم و شعرهایم رو در کانال تلگرامم شاید اون ها رو هم بعدا ببرم در دفترچه!

این چند هفته که زونا گرفته بودم برفی هم بود و من همه ش خونه بودم و غصه ی تنهایی هام رو می خوردم اما دیگه فکر کنم بزرگ شدم ازش کامل نگذشتم ولی دارم می گذرم، پذیرش تنهایی یکی از پله های کسب فردیت شخصی هست چاره ای ندارم، توکل به خدا!؟

دیگه جونم براتون بگه بلوچستان سیل اومده و مریضی و مرگ و میر هم زیاد شده، روزی نیست که اینستاگرام رو باز نکنی و یه پیام تسلیت نبینی!؟

دیگه چی بگم؟ نزدیک عیده و سال جدید، امیدوارم سال آینده بهتر باشه و اتفاقات خوب بیفته، آمین!

گور بابای هر چی مرده!

دارم روی چند تا وبلاگ می بینم که دارن در غم هجران آقایون می سوزن و گریه می کنند!

منم دیروز حالم خوب نبود گریه هم کردم به یکی از دوستای مجازیم هم گفتم حالم خوب نیست خیلی بی تفاوت گفت می گذره!؟

بعد با خودم فکر کردم تو دنیایی که آدماش در زمانی که بهشون احتیاج داری تنهات می ذارن و فقط تو خوشی کنارت هستند آیا اصلا با احساس بودن و عشق  و محبت ممکنه؟!

اولش به خودم گفتم دیگه من احساس و محبت پای کسی نمی گذارم اما نمی دونم چرا نشد یعنی بعد نرم شدم!؟

نمی دونم به نظرم حق این آدم ها نیست باهاشون خوب باشی همه ولت می کنند و تنهات می گذارند حتی شوهر، حتی بچه!؟

من برای بعضی ها واقعا مادری کردم اما همچین بی تفاوت نسبت بهم هستند که با خودم میگم ای دست بشکن که نمک نداری!؟

خلاصه که مردا اصلا ارزش ندارن به خاطرشون بسوزیم، قول میدم الان داره یللی و تللی می کنه اصلا یاد من و شما هم نیست!؟

شعرهای عاشقانه رو ولش کنید جوری زندگی کنید که خودتون باشید وقتی خودتون بهتون میگه گور باباش دیگه لازم نیست حتما دچار سوز و گداز بشید، اون عشقی که اون ها رو دچار سوختن می کرد با این عشق ما خیلی فرق داره!؟

باور کنید از پریشب تا دیشب تنم میریخت بیرون مثل کهیر، منم آدمم منم دل دارم اما بیشتر از این رو نیستم!؟

رفتن و تنهایی

من باید بروم!
به دنبال سرنوشتم!
باید از خود خالی شوم!
من دیگر آدم عادی نیستم!
تمام پل های پشت سرم شکسته شده اند!
راه بازگشت ندارم!
کنار من خوشبخت نمی شوی!
بی خیال من شو!
آری کنار یارت باش!
با او خوشبخت تری!
می دانم تنهایی آزارت می دهد!
تنهایی دردی کشنده است!
من و تنهایی عمری دمخور هم بوده ایم!
اما آدم در تنهایی و خلوت به چیزهایی فکر می کند که متحولش می کنند!
گاهی دست تقدیر ما را تنها می کند که رو به درون خود بریم!
ببینیم واقعا که هستیم؟!
از زندگی چه می خواهیم؟!
رابطه یمان با خدا چگونه است؟!
گاهی خدا تنهایمان می کند که وقتمان را با او پر کنیم!؟
می دانم سخت است!
می دانم گنگ است!
خدایی که حجاب در حجاب است!
خدایی که صد بازی می کند!
خدایی که به هزار شیوه دلبری می کند!
بعد جفا می کند!
اما اگر خوب نگاه کنی همو وفادارترین است!؟
خوب نگاه کن!
همه برای خودشان ما را می خواهند!
هیچکس واقعا دوستمان ندارد!
هیچکس عشق خالص نیست!
اگر عیب و نقص هایمان را بفهمند طردمان می کنند!؟
هموست که ما را بهتر از خودمان می شناسد و تمام گذشته یمان را می داند اما باز با تمام عشق ما را می خواهد!؟
این فرصت را از دست مده!
حال که تو را می خواند تو هم لبیک گوی!
باشد که رستگار شوی!
باشد که طعم خوشبختی واقعی را بچشی!
باشد که آزاد شوی!
باشد که روی زیبای خود را بینی!
باشد که روی زیبای او را ببینی!
چه از این بهتر؟!
روی او که زیباترین است؟!
گوش او که شنواترین است؟!
عشق او که بی کران و محض است؟!
پس پای نه در راه او!؟
جرئت کن نترس!؟
فرا می خوانندت!؟
او نشسته و منتظر است یکی از ما یادش بیفتیم!؟
او خیلی تنهاست!
آخر ما بندگان خوبی نیستیم!؟
درست درکش نمی کنیم!؟
این همه نعمت به ما داده است!؟
اما ما صرف دنیایش می کنیم!؟
هدرش می دهیم!؟
حیفش می کنیم!؟
تنهاییت را هدر نده!؟
تنهاییت را حیف نکن!؟
تنهاییت را درک کن!؟
معبودت را درک کن!؟

#ماهش

در جستجوی عشق

امروز یه تیکه از کتاب کیمیاگر پائولو کوئیلو رو دیدم میگفت کیمیاگری یعنی تبدیل نفرت به عشق و این چیزا! با خودم گفتم من این کتاب رو راهنمایی بودم خوندم از اون موقع دنبال عشقم اما همه چیز برعکس شده! به جای اینکه به عشق و خوبی و صلح برسم بیشتر گرفتار شدم البته از همه لحاظ بدتر نشده ها ، یه پیشرفت هایی هم داشتم اما اتفاقا تنهایی و انزوام بیشتر شده، اعتمادم خیلی خدشه دار شده، دوست داشتن توم مرده و ....

البته شاید اگر دنبال عشق نمی رفتم الان خیلی گرفتارتر بودم والا ما که می بینیم تمام نویسندگان و روشنفکران و فیلسوفان مدرن از ما گرفتارترند! روزگار غریبیست نازنین، روزگار غریبیست! کی چشم ما روشن میشه نمی دونم!؟