باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

اعصابم خرده!

این قدر خبر بد میاد که اعصاب برام نمونده!؟

چند روزه باز پیگیر خبرها شدم!؟

یکی نیست بگه مگه مجبوری؟!

احساسات ناخوشایندی دارم هم به خاطر اتفاقاتی که تو دنیا میفته هم به خاطر خودم!؟

شاید من واقعا آدم بدیم و خودم خبر ندارم!؟

شاید اخلاق ها و عادت های بدی دارم که هیشکی بهم نمیگه!؟

شاید درک و فهم درستی ندارم که این جوری میشه!؟

نمیشه که همه ی آدم ها باهات بد باشند و بدی از اون ها باشه قطعا بدی در منه!؟

اما من متوجهش نیستم!؟

گردنم هم هنوز گرفته است!؟

دلم یه زندگی آروم می خواد!؟

بی دغدغه، بی تنش، بی اضطراب!

اما مشکل اینه که اینا رو خودم برای خودم می آفرینم!

از زندگی آروم و یکنواختم حوصله م سر میره!؟

چرا نمی تونم مثل آدم زندگی کنم؟!

دردم چیه؟!

واقعا اون عمق  وجودم درد دارم درد!؟

صبر بر احساسات

آقای مونپارس میگن که اینا همه ش احساسات هست می دونید من تا ظهر این طورم ظهر که میشه یه هورمونی ترشح میشه که حالم خوب میشه!

شاید دیگه نباید به خودم گیر بدم و همه ش فکر کنم کارم خطاست و همه ش فکر نکنم که حالا که اتفاق بدی افتاده حتما گناه کردم و دارم مجازات میشم و اینا چوب خداست!

متاسفانه من یه اخلاقی دارم که وقتی خیالم خوشه و می خوام با تمام وجود از زندگی لذت ببرم دچار عذاب وجدان میشم و فکر می کنم یه چیزی درست نیست که داره این قدر بهم خوش می گذره!؟

می بینید از بچگی چطور به ما القا کردند که وقت تنهایی عذاب وجدان داریم وقت لذت عذاب وجدان داریم وقت غم عذاب وجدان داریم و همه ش فکر می کنیم بد هستیم و خطایی ازمون سر زده داریم تنبیه میشیم!

فکر می کنم باید صبر کنم تا منشا این عذاب وجدان ها در من پیدا بشه، بیشتر به صداهای درون سرم گوش بدم و ببینم از کجا میان!؟


بعدنوشت: الان پر احساس خوبم، آرامش، شادی، آزادی، لم دادم روی مبل ولی فکر می کنم دارم کار بدی می کنم دارم وقتم رو هدر میدم، ولی باید به خودم بگم خود جان قرار نیست آپولو هوا کنی در لحظه باش از این حست لذت ببر از این هوای بهاری، دیگه بدو بدو بسه!

از نوشتن خسته شده ام!

از نوشتن خسته شده ام واقعا نمی دانم این قدر خودم را خسته می کنم به درد کسی هم می خورد یا نه!؟

باید اعتراف کنم از همه چیز و همه کس خسته شده ام! احساس تنهایی می کنم دیروز در کشکول شیخ بهایی نوشته بود توانمندترین آدم کسی هست که با تنهاییش بسازد!

اینکه توقع داشته باشی یکی پیدا بشه همدم تنهایی هات باشه آیا توقع بزرگیه که هیچ وقت محقق نمیشه؟!

اینکه توقع داشته باشی یکی پیدا بشه که درکت کنه و لازم نباشه تمام حرفات رو براش توضیح بدی و آخرشم نفهمه چی می گی توقع بزرگیه؟!

خیلی سخته، دنیا خیلی سخته، مثل یه برهوت سرد می مونه، دوسش ندارم دلم می خواد پر بکشم و از این جا برم اما هیچ راه در رویی نداره!؟

خداحافظی

امروز یه کلیپ دیدم می گفتن خوب و محترمانه خداحافظی کنید، منم اومدم از شما مخاطبان گرامی خداحافظی کنم این چند سال پایه م بودید ممنونم!

البته من اینجا رو راه انداختم چون فهمیدم از خودخوری زیاد بیمار شدم و گاهی هم در برون ریزی درونیاتم زیاده روی کردم امیدوارم باعث ناراحتی شما نشده باشم!

من دیگه به یه بن بست رسیدم، از طرفی عاشق کسی هستم و خوابشو می بینم که منو نمی خواد، از طرفی تنهایی و بیماری داره داغونم می کنه و همه چی زندگیم بهم ریخته، دیگه خسته شدم اما راه چاره ای هم ندارم، دو روز ورزش کردم بیشتر از یک هفته است کمرم گرفته و ام آر آی هم دادم که نشون میده وضعیت کمرم نرمال نیست!

قرار بود بی نیاز بشم اما از هر موقع دیگه نیازمندتر هستم!؟

یه معلم داشتیم همیشه می گفت شما رو به خدای بزرگ می سپارم، منم شما رو به خدای بزرگ می سپارم! خیر پیش

سال نو پیشاپیش مبارک!

من از آدما بریدم!

همین طور که تو تختم خوابید بودم و درد می کشیدم، دیدم بازم تنهام و هیچکسی نمی تونه کمکم کنه و هیچ دارویی آنچنان خوبم نمی کنه، ناگهان با خودم گفتم دیگه واقعا لازمه از آدم ها ببری و با یه قیچی فرضی نخ قلبم رو از همه بریدم!

کمردرد امونم رو بریده دکترم رفتم سه تا آمپول زدم گفت یه هفته باید استراحت کنم، منم کاری ندارم جز خوابیدن و فکر کردن و آهنگ گوش کردن!

هیچ می دونستید صدای هایده مثل مسکن می مونه؟ تحمل درد رو راحت تر می کنه!

از اینکه کمتر می نویسم عذر می خوام، چند هفته که زونا داشتم، حالا هم که کمردرد! دیگه حرفی هم برای گفتن ندارم میام چرت و پرت میگم فقط!