بچه ها اگر مزاحم دارید میان فحش میدن یا هر چی ... اصلا توجه نکنید تاییدم نکنید خودشون خنک میشند میرند!
اگر بقیه حرفاتون رو درست درک نمی کنند بدونید تنها نیستید تو دنیای واقعی آدما حرف های آدم رو درست درک نمی کنند چه برسه تو مجازی که میشه لحن رو اشتباه کرد یا اصلا شما رو نمی شناسند خوب معلومه سوتفاهم پیش میاد!
اگر دیگه نتوشتنتون نمیاد باید بدونید این حال گذراست چند روز شاید این طور باشید بعدش هم موضوع پیدا می کنید هم دل و دماغ!
لطفا وبلاگ هاتون رو پاک نکنید بزارید چراغ اینجا روشن باشه ما همه تنهاییم بهم کمک می کنیم تا وضعمون عوض بشه!
شما نمی دونید چقدر این وبلاگ به من کمک کرد هر فکری که تو سرم پرسه می زد از قدیم تا جدید، اینجا بازگو کردم، هنوزم یه چیزایی هست که خیلی خصوصیه، روم نمیشه بگم مربوط به پستوی جامعه است اما حرف حقه!
این نامه رو کلی می نویسم، به همه ی دوستان گروه همسفران عشق!
شما واقعا همسفر من شدید، من با شما زندگی کردم، تو برهه ای که خیلی تنها و پریشون بودم، شما برام امید و نعمت بودید!
ازتون خیلی یاد گرفتم، سعی کردم دانسته های خودم رو هم منتقل کنم، خیلی تجربه ی خاص و گرانقدری برام بودید!
من باید میرفتم، من آدم موندن نیستم، نیک ببینید!
دوستان خوبی بودید، دم شما گرم، امیدوارم در زندگیتون به هر چی که می خواید برسید!
خانه ام خاکستریست،
آسمانم آبیست،
دشت دلم خون است،
زیر پایم زمین سنگیست،
درخت وجودم سرسبز است،
گلم می نالد
و چشمانم می بارد
ببار ای باران ببار
بر دشت خونبارم ببار
سنگ ها را بشور و ببر
مرا به دریا برسان
مرا به زیر ابرها برسان
من خشکیدم
من در برهوت تنهاییم خشکیدم!
ما انتخاب کردیم تنها باشیم و کمتر با بقیه ی انسان ها تعامل داشته باشیم، به دلایلی که برای خودمان داریم مثل ضربه خوردن از آدم ها، نفهمیده شدن از طرف آدم ها، دلشکستی، شکست روابط و ...
تازگی اما در کتاب ها یا شبکه های اجتماعی به مطالبی بر می خورم که آدم هایی مثل ما را ترسو خطاب می کنند و می گویند ما شجاعت روبرو شدن با سختی های روابط اجتماعی را نداریم و نمی توانیم روابط درست را یاد بگیریم و تجربه کسب کنیم!
این مطلب من را به فکر انداخته است، نمی دانم چقدر با مردم ارتباط داشته باشم و چقدر کنج تنهایی خودم باشم؟ ضمن این که من درونگرا هستم و زود از ارتباط با آدم ها و حرف هایشان خسته می شوم!
آیا واقعا من ترسو هستم یا عقلم به خاطر شخصیتی که دارم و شرایط جامعه و تجربیاتم، درست تصمیم گرفته که تنها باشم؟
روزی شیوانا از شاگردانش در مورد شاگردی که مدتها بود به کلاس نیامده بود سوال کرد.
شاگردان گفتند که او به کوه مجاور پناه برده و دارد تمرینات را در انزوا و تنهایی انجام میدهد چون هر کاری میکند روابطش با دیگران به سرحد مطلوبی که میخواهد، نمیرسد و او نمیداند که چکار باید بکند.
پس شیوانا به همراه تعدادی از شاگردان به سراغ او در کوه رفتند و دیدند که به تنهایی روزگار میگذراند. شاگرد تنها منزوی پریشان و ژولیده شده بود و به تنهایی یک زندگی بی چالش را میگذراند .
پس از دیدنشان خیلی خوشحال شد و وقتی علت را از او جویا شدند گفت: " این جوری بهتر است لااقل آرام هستم و دیگر از دیدن این همه دروغ و دغل و فریب کاری و عدم عمل کردن به حرفهای آدمهای پر وعده و وعید به تنگ نمیآیم."
#شیوانا_از_او_پرسید: " آیا در این مدت رشدی هم داشتهای؟ " گفت:" نه "
#شیوانا_گفت: " اگر یک رزمی کار در مواجه با حریف خود قرار نگیرد چگونه رزمی کار باقی بماند و یا به مرحله بالاتر رشدی خود برسد. به همین کوهی که در پناهش آرام گرفتهای نگاه کن که چگونه باد و باران و برف و همه چیز را دوام میآورد و تو در کنار آن آرام گرفتهای...
اگر میخواهی قوت و قدرت کوه درونات آشکار شود باید از حضور در جامعه و رو در رویی هراس به دل راه ندهی. "شاگرد به چشمان شیوانا خیره شد و به فکر فرو رفت.
#داستانهای_شیوانا