باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

وقتی ناامید می شوی!

انسان وقتی ناامید می شود و خود را گرفتار در باتلاق می بیند صدایی در درونش از او می خواهد که به موجودی قدرتمند و توانا متصل شود و از او بخواهد تا کمکش کند!

البته خدا خیلی از مواقع کمک انسان می کند و انسان هم وقتی خرش از پل می گذرد و از مهلکه به سلامت عبور می کند باز خدا را فراموش می کند!

اما گاهی انسان از خدا هم ناامید می شود یعنی هر چه خدا خدا می کند جوابی نمی گیرد اینجاست که می فهمد تنها واگذاشته شده است حال دیگر باید روی پای خودش بایستد البته کماکان یاد خدا به قلبش قوت می بخشد اما چاره ای جز صبر و استقامت ندارد، توانش تمام می شود و درد تمام وجودش را می گیرد اما حس ادامه ی بقا او را به تحمل سختی ها و مصائب تشویق می کند، چیزی که به او امید می دهد این است که همیشه این گونه نمی ماند و روزهای خوب خواهند رسید شاید سال ها در درد و رنج باشد تا بالاخره گشایشی حاصل شود اما متاسفانه داستان دنیا این گونه است، رنج کشیدن بخشی از بزرگسالیست، خستگی و درماندگی برای همه هست اما بالاخره روزهای خوب هم هستند و می آیند و می روند انتظار اینکه دنیا به کام من بچرخد و خوشی  و لذت مرا نامین کند یک انتظار کودکانه است!

برای بهتر زیستن لازم است که قوانین دنیا را بدانیم و توقع بیجا از دنیا نداشته باشیم این جوری برای خودمان بهتر است اگر سخت و جدی بگیریم دنیا بر ما سخت می گردد اما اگر بزرگ فکر کنیم و زندگیمان را محدود به خودمان نکنیم و اشل بزرگ دنیا را ببینیم و بفهمیم این سختی ها را اگر درست معنا کنیم می توانیم ساخته شویم دیگر مسئله سخت و بقرنج نخواهد بود!

انسان نیک

شیخ بهایی از قول یه حکیمی می گوید، طولانی ترین سفر ، سفر پیدا کردن انسان نیک است، این قدر انسان نیک کمیاب هست.

جالب هست که نمیگه جستجوی خدا سفر طولانی هست!

نمی دونم چرا از نوجوونی با عارف ها همدرد بودم البته با اشخاصی مثل کافکا و آلبر کامو هم همدردم اما اونا یه واکنشی میدن و چیزی میگن که قلب رو تیره می کنه اما حرف های عارف ها قلب رو روشن می کنه و به آدم امید میده!

سلام بعد از چند روز

بعد از چند روز که ننوشتم امروز گفتم بیام یه کم بنویسم!

دیگه بیشتر افکارم رو در دفترچه ام می نویسم و شعرهایم رو در کانال تلگرامم شاید اون ها رو هم بعدا ببرم در دفترچه!

این چند هفته که زونا گرفته بودم برفی هم بود و من همه ش خونه بودم و غصه ی تنهایی هام رو می خوردم اما دیگه فکر کنم بزرگ شدم ازش کامل نگذشتم ولی دارم می گذرم، پذیرش تنهایی یکی از پله های کسب فردیت شخصی هست چاره ای ندارم، توکل به خدا!؟

دیگه جونم براتون بگه بلوچستان سیل اومده و مریضی و مرگ و میر هم زیاد شده، روزی نیست که اینستاگرام رو باز نکنی و یه پیام تسلیت نبینی!؟

دیگه چی بگم؟ نزدیک عیده و سال جدید، امیدوارم سال آینده بهتر باشه و اتفاقات خوب بیفته، آمین!

معنایی عمیق تر

دیروز در مورد تسبیح کردن خداوند تحقیق کردم، تسبیح گفتن یعنی خدا رو به پاکی یاد کردن، یعنی خدا را مبرا دونستن از هر بدی!

تفاسیر متعددی در این زمینه بود می گفتند تسبیح رو همه ی موجودات انجام می دهند اما نماز خواندن مختص انسان است، حتما شنیدید که سیاره ها و ستاره ها در گردششون خدا رو تسبیح می گویند درختان با رشد کردنشون پرنده ها با آواز خواندنشون، البته اینا تعابیر شاعرانه ای هست و علمی و عقلی نمی شود اثباتشون کرد!

در جستجویی که کردم دیدم خداوند رو به بزرگی هم یاد کردن هم هست یعنی الله اکبر و سبحان الله گفتن هم که به پاکی یاد کردن است و الحمد لله هم میشود ستودن خدا!؟

اما من فکر می کنم این چیزها معنای عمیق تری دارد یعنی آدم به یه درجه ای می رسد که تسبیح کننده می شود یا به درجه ای می رسد که نمازگزار می شود و نمی دانم با ذکر گفتن چقدر این امر محقق می شود!؟

واقعا ما در خداپرستی چقدر بچه هستیم و چه کار بزرگی هست این کار!؟


بعدنوشت: یه نفر به اسم onlygod برام کامنت گذاشته بود تاییدشم کردم و جوابشو دادم اما الان تو نظرات نیست! تو زباله دونی هم نیست! نمی دونم بلاگ اسکای پاکش کرده یعنی؟! کامنت های قبلیشم پاک شده!؟ یکی داره تو کار من فضولی می کنه!؟ اینجا اصلا امن نیست!؟ 

خودکامگی

امروز چند تا شعر خوندم و خلاصه شون این بود که دل خودکام هیچ وقت به مراد دلش نمیرسه، به خصوص به عشق!

انگار قانون دنیاست همیشه برعکس اون چیزی که هستی باهات رفتار می کنه حالا این وسط یه کامیابی ها و موفقیت هایی نصیبت می کنه ولی اون اصل موضوع رو هیچ وقت بهت نمیده!

منم نمی دونم با خودکامگیم چی کار کنم!؟ البته همین که قبول کردم خودکامه هستم خودش یکی از اولین پله هاست ولی درون آدم چقدر آشغال هست!

تازه فهمیدم عاشقکش هم بودم، آخه چه مرضیه خدا ما رو این طوری می آفرینه بعد می خواد این طوری که هستیم نباشیم!؟ مگه میشه؟! خودشو سر به زنگا نشون میده!؟