باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

همه چیز افسرده کننده ست!

همه چیز افسرده کننده ست!

تنهایی!

بی کسی!

غربت حتی تو خونه ی خودت!

آینده ی نامعلوم!

گذشته ی داغون!

جنگ!

وضع مملکت!

وضع خودت!؟

میگن اگه بپذیرید به صلح میرسید!

مگه میشه قبول کرد این همه بدبختی رو!؟

باید قبول کنی بدبختی!

باید قبول کنی بی عرضه بودی!

باید قبول کنی شانس نداشتی و تقدیرت این بوده!

اینا سخته!

قبولش سخته!

غرورت پس چی میشه!

منیتت له میشه!

شایدم همه ی این اتفاق ها افتاده که دست از غرور و منیت برداری!؟

چه آرزوهایی داشتم!

فکر می کردم کسیم برای خودم!

همه ش به باد رفت!

خسته ام، خسته!؟

خسته از اینکه هر راهی که بود رفتم بلکه درست بشه!

اما نشد!

می دونم مثل من زیاده!

یکی برنامه ریزی کرده ما این سرنوشت رو داشته باشیم!

...........

من از وضع خودم خسته ام!

من از وضع خودم خسته ام!

گوشه ی خونه ام و زندگی را می گذارنم

بدون هدفی، بدون معنی

اما چه کنم، راه دیگری ندارم!

دوست داشتم من هم خانواده ای می داشتم

فعال بودم،  کار مفیدی می کردم

مرا ببخش که دوستت نداشتم

تو همیشه آرزوی من بودی!

به چشم برادر بزرگ تر نگاهت می کردم

می خواستم اگر روزی ازدواج می کنم با کسی شبیه به تو باشد!

این قدر که آقایی!

اما نمی شود، بعضی چیزها دست ما نیست

دیگر اصلا عشق هم به نظرم بچگانه شده است

تنهایی آزارم می دهد

 اما نمی توانم به خاطرش تصمیم اشتباه بگیرم

مرا ببخش

آمدم زندگیت را بهم ریختم و رفتم

چند سال از عمرت هدر رفت

البته می دانم تجربیات خوبی کسب کردی

ما که از قصد نمی خواستیم بهم آسیب بزنیم

اگر به تو آسیب زدم عذر می خواهم

امیدوارم زندگی خوبی داشته باشی

کنار کسی که تو را می خواهد

من نمی توانم خوشبختت کنم

یک سر دارم و هزار سودا

زندگی من هم همیشه اینگونه بوده

تنها و افسرده، دور از گرمای مهر و محبت

دیگر به این کنج خو گرفته ام

جور دیگری نمی توانم زندگی کنم

مهر و محبتت را پس می زنم

از بچگی این عادت را داشتم

نمی دانم چرا این کار را می کنم!؟

محبت می خواهم اما اگر زیاد شود حالم را بد می کند!

مردم هم که می بینند من این طورم کلا ترکم می کنند

من هم می خزم گوشه ی تنهایی ام

دیگر من و تنهایی رفیق شده ایم

در آغوشش می کشم

آغوش تو برای یک آدم بااحساس مثل خودت باشد بهتر است

می دانم ناراحت می شوی

اما همیشه این عادت را هم داشته ام

که تنهایی و یک طرفه تصمیم بگیرم

باز هم ازت می خواهم مرا ببخشی

نبخشی هم حق داری

من با دلت ناخواسته بازی کردم

نمی خواستم این طور شود

فکر می کردم عاشقم

دیگر واقعا خداحافظ

عشق برایم بچگانه شده است!

دیگر عشق برایم بچگانه شده است!

ازش رد شدم!

چشم به قله های بالاتری دارم!

اما اگر بدانم کسی واقعا عاشق من است خودم را از او دریغ نمی کنم!

ولی دیگر توقعی از من نباید داشته باشد!

چون دیگر از این مرحله گذشتم!

نمی دانم دلت با من است یا نه!؟

نمی دانم دلت با من است یا نه!؟

نمی دانم این نامه را می خوانی یا نه؟!

من دودلم!

نشانه ها به من می گویند سمت تو بیایم!

اما تو کارهای عجیب و غریب می کنی!

که من نمی فهمم معنی آن ها چیست؟!

عقل من می گوید داری با من بازی می کنی!

اما اگر واقعا عاشقی چرا بازی می کنی؟!

من از تنهایی خسته شده ام!

و تو را یار دلم می بینم!

اما یک جوری شده ای!

این عشق تو را افسرده کرده است!

من هم از عشق پیر شده بودم!

اما دوباره جوان شدم!

من فکر می کنم تو عاشق من شدی تا مثل من سفری را شروع کنی!

و قرار نیست ما بهم برسیم!

من یک بار نوشته ای نوشتم،

در آن گفتم هر کس عاشق من است باید چه کار کند!

دیگر حرفی ندارم!

لطفا شفاف و صریح باش!

نخواه منظورت را از اعمالت حدس بزنم،

چون من مثل مردم عادی فکر نمی کنم

و نمی توانم حدس بزنم چه می گویی!

برای من دنیا جور دیگری تفسیر می شود!

بیشتر نمی توانم توضیح دهم،

چون قابل توضیح نیست!

امشب خیلی توی فکرم برای همین دلنوشته ام آنچنان دلی نیست!


افسرده ات کردم!

هان چرا افسرده ای؟

من تو را افسرده کردم؟

ما هم را بلد نبودیم!

من تو را افسرده کردم!

تو مرا دلمرده کردی!

اصلا چرا جذب هم شدیم؟

فکر می کنی واقعا عشق بود؟

نه نبود!

از طرف من که نبود!

اینکه تمام این داستان های عشق و عاشقی برای تولید بچه است مایوس کننده است!

طبیعت کار خودش را می کند و ما ازش نا آگاهیم!

بیا و بگذر!

بیا و دوباره مثل سابق بشو!

جذاب و باطراوت!

ما برای هم مناسب نیستیم!

از نظر فکری از هم دور هستیم!

یک سری تشابهاتی داریم اما کافی نیست!

بعد به مشکل می خوریم!

این عشقی که الان داری، بیشتر به تو می خورد!

من هم که سینگل به گور هستم!

من تو را گوشه ی قلبم خواهم داشت!

هیچ وقت از یادم نمی روی!

خدانگهدار!