این نامه رو کلی می نویسم، به همه ی دوستان گروه همسفران عشق!
شما واقعا همسفر من شدید، من با شما زندگی کردم، تو برهه ای که خیلی تنها و پریشون بودم، شما برام امید و نعمت بودید!
ازتون خیلی یاد گرفتم، سعی کردم دانسته های خودم رو هم منتقل کنم، خیلی تجربه ی خاص و گرانقدری برام بودید!
من باید میرفتم، من آدم موندن نیستم، نیک ببینید!
دوستان خوبی بودید، دم شما گرم، امیدوارم در زندگیتون به هر چی که می خواید برسید!
سلام، خوبین؟
ازین که چند سال کنارم بودید اون هم در بدترین حال هایی که داشتم ازتون ممنونم!
کمکم کردین بنویسم و خیلی کمک های دیگه کردید، ازتون خیلی یاد گرفتم!
خاطرات خوبی با هم داشتیم اما من باید می رفتم، می دونم دوستم داشتید و می خواستید برام بزرگتری کنید ولی من خوشم نمیاد کسی زیاد بهم نزدیک بشه، دلم می خواد آزاد باشم و هر کار دلم می خواد بکنم، هنوز این بخشم بالغ نشده!
نمی دونم هنوز بهم فکر می کنید یا نه، امیدوارم سهوا کاری نکرده باشم که رنجونده باشمتون یا سوالی تو ذهنتون ایجاد کرده باشم!
امیدوارم ایام به کامتون باشه و خوش بگذره، رفتارهای عجیب و غریبم رو ببخشید، خداحافظ!
من بعد از تجربه های ناخوشایندی سر راهت قرار گرفتم!
اول باید بگم که من اون موقع سفت و سخت، جبری بودم و اتفاقاتم هی من و شما رو کنار هم قرار می داد!
خوب من واقعا با خودم گفتم شاید همون آدمی باشه که باید میومد به زندگیم!
سعی کردم عاشقت بشم اما راستشو بخوای ریز می دیدمت، این جوری خوب نیست، مرد باید تو چشم همسرش ارزشمند باشه، یعنی باید به چشمش بیاد، خوب من هر کی هر کی به چشمم نمیاد، چی کار کنم!؟
بعدشم من نتونستم با خودم کنار بیام و خودم رو قانع کنم، با چیزایی که از مردا و پسرا دیده بودم به نظرم قابل اعتماد نیستند البته زن ها و دخترها هم قابل اعتماد نیستند، اونا یه جور، اینا یه جور!
می دونم حس می کنی بازیچه قرار گرفتی، تو خیلی جدی اومدی بهم گفتی اما من جبری بودم و یه سری قواعد برای خودم داشتم نمی تونستم اون چیزی که تو دلمه بهت بگم!
می خواستم بگم متاسفم که امیدوارت کردم و شاید بالا و پایینت کردم قصدم این نبود، من داشتم کار خودم رو می کردم، اون موقع ها حالمم خوب نبود، پریشون بودم، به هیچ چیز فکر نمی کردم، فقط می خواستم برسم به جایی که دنبالش بودم، با شما مثل یه وسیله رفتار کردم، بلد نبودم چه کار کنم!
امیدوارم من رو ببخشی ولی دنیاهای ما از هم خیلی دوره، شاید منو یادت رفته، شاید هنوز بهم فکر می کنی ولی دوره ی خوبی داشتیم به عنوان یه دوست یادم می مونی!
دلم گرفته است هنوز!
دلم می خواهد بنویسم،
اما نمی دانم از چی؟!
نوشتن حالم را خوب می کند!
دلم می خواهد شعر بگویم،
اما نمی دانم برای کی؟
همه ی آدم ها صبح ها با ذوق و شوق بیدار می شوند!
من اما از وقتی تاریک است بیدارم و از جایم بلند نمی شوم!
دلم می خواهد باز بخوابم!
دلم می خواهد هیچ چیز نفهمم!
اما خواب هم که هستی خواب های درهم و برهم می بینی!
آنجا هم آرامش نداری!
یک جا خواندم در دنیا نباید دنبال آرامش و آسایش باشی!؟
دنیا جای ثبات و راحتی نیست!؟
این قدر از سرطان سینه می گویند،
منم خیال برم داشته، نکند گرفتم!؟
آخر گاهی سینه ام درد می گیرد!
ولی غده ای حس نمی کنم!
آخر در فامیلمان سابقه ش را داریم!
دیروز فکر می کردم سرطان بگیرم بمیرم!
خوب می شود در جوانی مردم!
آخر ولی می دانم من به این زودی ها نمی میرم!
آن هایی که دنبال دنیایند زودتر می میرند!
آن هایی که دنیا برایشان شکنجه گاه است عمر طولانی می کنند!؟
خلاصه، این چیزی که نوشتم شکل هر چیز است الا دلنوشته!
دلم می خواهد بزنم بیرون!
اما سکوتی که حکم فرماست معلوم است همه خوابند!
در خانه ی ما هم همه خوابند!
من صبحانه نان و پنیر و چای خوردم!
الان نمی دانم چه کنم!؟
از شبکه های اجتماعی خسته ام!
از تلویزیون خسته ام!
کتاب هایم را جمع کردم و گذاشتم در کتابخانه!
به جز دو کتاب که نصف کمترشان مانده است!
آن ها را می خوانم تا تمام شوند!
دلم یک دوست می خواهد که صاف باشد مثل آینه!
یک دوست که بی شیله و پیله باشد!
متاسفانه بین انسان ها چنین دوستی پیدا نکردم!
رو آوردم به خدا اما او هم هی امتحانت می کند!
خلاصه که تنهایم و یک عالم حرف دارم که بزنم اما کسی را ندارم!
حرف هایم خیلی خصوصیست اینجا نمی توانم بگویم!
اما شاید دل را زدم به دریا و از قضاوت نترسیدم و حرف زدم!
شاید!
ممنونم که چرندیات مرا خواندید!
روز خوش :)
دلم گرفته ای دوست
هوای گریه دارم
آسمان ابریست
دلم ابریست
عشق چیز پوچیست
حتی عشق به خدا!
می خواهم زندگی کنم
می خواهم از زندگیم لذت ببرم!
این همه داستان های ادیان را دور بریزم!
شیوه ی خودم را پیدا کنم!
منتها خودم نادانم!
از نادانی و گم شدن خودم می ترسم!
ولی چه چاره!؟
دیگر حوصله ی کتاب ندارم!
حوصله ی آدم های فاضل را هم ندارم!
حوصله مردم عادی را هم ندارم!
به قول مولانا، سخن تازه می خواهم، نفس تازه می خواهم!