باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

شاملو و آشنایی

امروز روز درگذشت احمد شاملو، شاعر و ادیب معاصر است ایشان بسیار خدمت به فرهنگ ایرانی کرده اند اما به این بهانه می خواهم چیزی را بررسی کنم.

چهره ی ایشان برای من خیلی آشناست اما من هیچ وقت ایشان را ندیدم از شعرهایشان هم خیلی خوشم نمی آید کلا شعر نو را خیلی دوست ندارم گاهی شاید بخوانم!

یک نفر در کانالش شاملو را با سهراب سپهری مقایسه کرده بود به نظر من شعر سهراب جالب تر است اما چهره ی سهراب آن قدرها برایم آشنا نیست!

تناقض عجیبیست نه؟ اینکه می گویند وقتی یک نفر آشناست یعنی در زندگی گذشته ات در عالم قبلی با او آشنایی داشتی یا ارتباط روحی با او داری در این مثال رد می شود!

اما روانشناسان می گویند کسی که به نظرت آشنا می رسد یا شبیه یک نفر دیگر است که قبلا دیدی یا داری خصوصیات خودت را در او فرافکنی می کنی و خودت را در او می بینی، در این مثال این فرض قابل قبول تر است!

یک چیز دیگر که خیلی عجیب است و من دقت کرده ام آدم ها در یک مقطع از زندگیشان برایت آشنا هستند حال تغییر می کنند یا هر چه که مثلا همین آقای شاملو عکس های جوانی اش خیلی برایم آشنا نیست اما عکس هایی که از سن بالاتر از ایشان موجود است به شدت برایم آشناست!

حقوق در جامعه

دوستمان آقای رعد در مورد حقوق زن و مرد در ازدواج نوشتند تا جایی که من دیدم زن ها حقوق برابر می خواهند و چون قانون این حق را به آن ها نمی دهد از راه هایی مثل مهریه استفاده می کنند و مردها هم حقوق سنتی اسلامی را چون به آن ها حق بیشتر می دهد می پسندند!

ما یک گرفتاری بزرگ داریم آن هم اینکه دیگر کسی نمی خواهد فرمانبردار و مطیع باشد بچه ها می خواهند خودشان برای زندگی خودشان تصمیم بگیرند زن ها می خواهند همه چیز باب میل خودشان باشد مردها هم که هنوز نقش سنتی می خواهند داشته باشند و می خواهند سلطه در خانواده داشته باشند و همه گوش به فرمانشان باشند!

در اجتماع هم همین طور است حاکمان می خواهند سلطه بر مردم داشته باشند مردم می خواهند حق انتخاب و نظر داشته باشند جالبیش این است همان مردی که می خواهد حاکمان به او حق انتخاب و رای دهند در خانواده این حق را به اعضای خانواده نمی دهد با چه فلسفه ای فکر می کنند نمی دانم!

اما چه بخواهیم چه نخواهیم دنیا دارد به سمتی می رود که هر کس قبول نکند خود بازنده است نسل های جوان تر دیگر می خواهند افسار زندگیشان در دست خودشان باشد حق برابر می خواهند چه در خانواده چه در اجتماع اما مشکل اینست که ما همه بلد نیستیم کار تیمی کنیم و البته مدیریت تیم را هم بلد نیستیم!

یکی از دوستان به من می گوید چرا دنبال روانشناسی رفته ام، خوب اگر دقت کنید تیم های ملی ورزشی ما معمولا با مربی خارجی نتیجه می گیرند اما با مربی داخلی نه، از ورزشکاران که می پرسی می گویند مربی خارجی روانشناسی بلد است مربی مدیر تیم است روحیه ی خودش روی بقیه ی اعضا اثر می گذارد و شیوه ی مدیریتش هم همین طور، حال شاید متوجه شده باشید چرا همه ی آدم ها تا حدی باید روانشناسی بدانند!

البته که بعضی آدم ها هستند هیچ جوره همکاری نمی کنند و ساز خودشان را می زنند با این ها حتی خبره ترین روانشناس ها نمی دانند چه کنند این ها را باید رها کرد و به قولی از تیم خط زد!

اگر نمی شود همه روانشناسی بدانند حداقل همه لازم است مشاور داشته باشند البته مشاور کاربلد مشکل این است که خیلی از مشاورهای ما خودشان نیاز به مشاور دارند!؟

از بحث حقوق زن و مرد در ازدواج رسیدیم به اینجا که در برهه های مختلف زندگی خانوادگی لازم است اعضا به مشاور مراجعه کنند و البته با مشاور همکاری کنند تا مشکلات خانوادگیشان حل شود تا کارشان به دادگاه نکشد!

یک مشاور به من گفت وقتی یکی از اعضای خانواده از دیگری شکایت می کند و پای دادگاه را وسط می کشد دیگر شرایط خیلی سخت می شود و آشتی دادن دو طرف و برگشتن به زندگی عادی تقریبا غیرممکن می شود!

 قانون ما می گوید اگر زن خیانت کند باید سنگسار شود اما مرد قانونی می تواند خیانت کند و زن ها هم برای انتقام جویی مهریه سنگین می گیرند و مهریه را اجرا می گذارند این زندگی ها بیشتر شبیه جنگ است و باعث این جنگ هم قانون است که این طور ناعادلانه است و البته زن هایی هم هستند که با مرد متاهل رابطه می گیرند و صیغه می شوند و افتخار هم می کنند این نشان می دهد مردم ما بسیار بی وجدان هستند و البته از آن ها نمی شود انتظار داشت مثل آدم متمدن مشاور بروند کار تیمی کنند و البته همه ی این ها به خاطر حکومت متحجر است که البته خود حاکمان هم صیغه کن هستند کلا در کثافت داریم می غلطیم خیلی هم خوشحالیم قانون گذار فاسد، قاضی ها فاسد، مشاورها فاسد، وکیل ها فاسد، دکترها فاسد، کاسب ها فاسد، مدیرها فاسد و ... خیلی قشنگ است!

خلاصه اینکه اگر آدم ها به خودشان نیایند و به این شیوه ادامه دهیم و هر کس بخواهد کار خودش را بکند و به دیگران توجه نکند عاقبت خوشی نخواهیم داشت حق و حقوق پیشکش!

روند رشد فردیت

امروز یکی دیگه از صوت های روانشناسی و رشد فردیت رو گوش کردم میگه که شما باید ایگوی جدید بسازید و ایگوی قدیمیت رو بندازید دور! این حرفش با اون حرفش که نوشته قبلی بود فرق داشت!

بعد میگه شما باید از کنترل خانواده خارج بشید و وابستگی عاطفیتون به شخص دیگه قطع کنید و از نظر روانی مستقل بشید!

از نظر زندگی مالی که همه می دونیم باید مستقل بشیم ولی میگه انرژی های درونتون زمانی آزاد میشه که از نظر روحی و روانی هم مستقل بشید و با انرژی روانی خودتون زندگی کنید!

من که اصلا انرژی روانی خوبی ندارم یه موقع هایی که خیلی کم میارم آهنگ گوش میدم تا از انرژی خواننده و آهنگساز دوباره شارژ بشم یا شعر می خونم که همون کار رو می کنه!

یا خودم می دونم به انرژی روانی مادرم وابسته ام جدیدا البته سعی کردم بهش تکیه نکنم اما اون خیلی قوی هست کلا اتکاش به خودشه درسته که خیلی ایراد ازش می گیرم اما از این لحاظ خیلی از من بهتره! 

من همیشه خموده و گوشه نشینم، میرم تو لاک خودم فکر نمی کنم کسی بتونه بهم تکیه کنم زیر بار خودم موندم!؟

مرا چگونه می بینید؟

مرا چگونه می بینید؟ آیا من زنی هستم که مردوار رفتار می کند؟ آیا من زنی هستم که آن ظرافت های زنانه را ندارم؟

امروز صوتی را گوش می کردم که می گفت بعد از میانسالی خانم ها باید با آنیموسشان (بخش مردانه ی روان) ارتباط بگیرند و آقایان با آنیمایشان (بخش زنانه روان) ارتباط برقرار کنند و از حالت ناخودآگاه خارجش کنند!

اما خود روانشناس ها به من گفته اند که آنیموس من خیلی قوی هست و اتفاقا باید با آنیمایم ارتباط بگیرم!

خوب من از بچگی آرتمیس بودم و با پسرها هم بزرگ شدم البته زنانگی خود را فراموش نکردم بلکه به شیوه ی خودم آن را ابراز می کردم واقعا نمی توانم کمی ظریف تر و ملایم تر باشم در این سال ها خیلی سعی کردم ولی از خودم دور شدم و خودی دروغی برای خودم ساختم و آخرش هم برگشتم به خود واقعی ام!؟

در این صوت ها می گوید ما با یک ایگو بزرگ شدیم و به سن میانسالی رسیدیم حال باید یک ایگوی جدید برای خود بسازیم تا روانمان سالم شود اما من این کار را کرده بودم به نظرم خود دروغین بود و ایگوی خودم را نادیده می گرفتم و یک روز بهش بازگشتم و گفتم آخیش دوباره خودم شدم!؟

چی کار کنم کسی از ایگوی من خوشش نمی آید و اتفاقا آن ایگوی دوم را چنان ساخته بودم که همه عاشقم می شدند ولی خودم چی!؟ اون ایگوی دوم بیشتر مثل یک ماسک بود نه یک خود واقعی!؟

دیگر برایم مهم نیست مردم تنهایم بگذارند یا آزارم دهند همان که هستم هستم!؟ همین!؟

شفای زخم عاطفی

امروز تصمیم گرفتم آدم هایی بهم بدی کردند رو ببخشم چند تا مقاله خوندم نوشته بود اول باید زخم های عاطفیت رو شفا بدی بعد می تونی ببخشی و تا جایی که من فهمیدم برای هر کس این شفا دادن فرق می کنه!

خلاصه که خودمو شفا دادم و سبک شدم و تونستم رها کنم چون که نوشته بود قبول کنید آدم ها اشتباه می کنند و خوب دیدیم که خودمون چه راحت اشتباه می کنیم شاید نیت بدی نداشتند اما شده دیگه یه آن به هر دلیلی کنترل از دستشون خارج شده!

لینک 1https://roozaneh.net/fun/profile-picture/%D9%85%D8%AA%D9%86-%D8%A8%D8%AE%D8%B4%D8%B4/

لینک 2https://www.sublimiran.com/what-is-forgiveness/

لینک 3https://www.beytoote.com/psychology/khanevde-m/emotional-wounds-healed.html?m=1

لینک 4https://www.arnusha.ir/%D8%B4%D9%81%D8%A7%DB%8C-%D8%B2%D8%AE%D9%85-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%AD%DB%8C-%D8%B9%D9%85%DB%8C%D9%82/