باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

در جستجوی عشق

امروز یه تیکه از کتاب کیمیاگر پائولو کوئیلو رو دیدم میگفت کیمیاگری یعنی تبدیل نفرت به عشق و این چیزا! با خودم گفتم من این کتاب رو راهنمایی بودم خوندم از اون موقع دنبال عشقم اما همه چیز برعکس شده! به جای اینکه به عشق و خوبی و صلح برسم بیشتر گرفتار شدم البته از همه لحاظ بدتر نشده ها ، یه پیشرفت هایی هم داشتم اما اتفاقا تنهایی و انزوام بیشتر شده، اعتمادم خیلی خدشه دار شده، دوست داشتن توم مرده و ....

البته شاید اگر دنبال عشق نمی رفتم الان خیلی گرفتارتر بودم والا ما که می بینیم تمام نویسندگان و روشنفکران و فیلسوفان مدرن از ما گرفتارترند! روزگار غریبیست نازنین، روزگار غریبیست! کی چشم ما روشن میشه نمی دونم!؟

نام مرا عشق بنامید!

نام مرا عشق بنامید!
دیگر تمام عشق شده ام!
بند بند بدنم از هم گسسته!
جانم به لبم رسیده!
نمی دانم عزا بگیرم یا جشن بگیرم!
عشق ندا می کند بلند!
آسمان مرا می خواند!
ولی من پا بسته و در گل نشسته ام!
آری روزگار با ما خوب تا نکرد!
جوانیمان به باد رفت!
در آرزوی لقا ماندیم!
شور و شوقمان کو!
بر تن من شرر بزن ای عشق!
نیستم کن!
نیست!

#ماهش

ای روزگار

ای روزگار، ای روزگار

هستی تو خیلی نا به کار


زخمی زدی بر جان من

کردی مرا محزون و خوار


داری شماری بازی ای

دست بر نمی داری زین کار


آزار می رسانی به من

با دشمن و از دست یار


بازم بزن بازم بکن

پا پس نمی کشم ز کار


تا آخرش در خدمتم

بگذارم تا گردن زیر بار

در تغیر روزگار و انتقال مملکت


شنیدم که در مصر میری اجل
سپه تاخت بر روزگارش اجل
جمالش برفت از رخ دل فروز
چو خور زرد شد بس نماند ز روز
گزیدند فرزانگان دست فوت
که در طب ندیدند داروی موت
همه تخت و ملکی پذیرد زوال
بجز ملک فرمانده لایزال
چو نزدیک شد روز عمرش به شب
شنیدند می‌گفت در زیر لب
که در مصر چون من عزیزی نبود
چو حاصل همین بود چیزی نبود
جهان گرد کردم نخوردم برش
برفتم چو بیچارگان از سرش
پسندیده رایی که بخشید و خورد
جهان از پی خویشتن گرد کرد
در این کوش تا با تو ماند مقیم
که هرچ از تو ماند دریغ است و بیم
کند خواجه بر بستر جان‌گداز
یکی دست کوتاه و دیگر دراز
در آن دم تو را می‌نماید به دست
که دهشت زبانش ز گفتن ببست
که دستی به جود و کرم کن دراز
دگر دست کوته کن از ظلم و آز
کنونت که دست است خاری بکن
دگر کی برآری تو دست از کفن؟
بتابد بسی ماه و پروین و هور
که سر بر نداری ز بالین گور

#بوستان_سعدی

ترک عادت های بد

داشتم فکر می کردم!

می گویند هر کس توسط والدینش و آموزگارانش تربیت نشود روزگار تربیتش می کند!

خوب من هم یک سری عادت ها از بچگی داشتم که خوب نبودند اما خودم این طور فکر نمی کردم و مصرانه می خواستم انجامشان دهم ازشان لذت می بردم!

اما حال می بینم که همه چیزم را از دست داده ام به خاطر آن ها!

واقعا قلبی پشیمان شدم و ترکشان می کنم چون که دیدم چه بر سرم آمده است و نمی خواهم در شصت سالگی افسوس بخورم!

متاسفانه خیلی چیزها که در جامعه ی امروزی بین جوانان باحال است از بعد شیطانی ما نشات گرفته است و برنامه ها بدآموزی دارند و در جهت منفی تبلیغ می کنند!