باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

دعوا نداریم که!

اینکه نمیشه کتاب های آسمانی رو اثبات کرد از طرف خدا اومدن درسته از طرفی کسی هم نمی تونه اثبات کنه از طرف خدا نیومدند!

کلی آدم هستند از زمان های گذشته تا الان که میگن جملات این کتاب ها به قلبشون نشسته و زندگیشون رو تغییر داده اگر میگید به دموکراسی اعتقاد دارید پس به نظر این همه آدم نمیتونید بی اعتنا باشید!

من خودم تو اینستاگرامم شعر، جمله، آیه،‌ حدیث و ... گذاشتم جالب اینجاست که یه آدم هایی که ظاهرشون اصلا مذهبی نیست لایکم کردند بهشون گفتم مرسی که لایک می کنید گفتن به نوشته به دلم نشست!

وقتی یه مطلبی این قدر تاثیرگذار هست نمیشه ازش استفاده نکرد عقل من که این رو میگه!

بعدم دعوا نداریم که شما به دلتون نشسته خوب دیگه اون دل شماست ولی من نه همه ی مطالب اون کتاب اما بخش اعظمیش به دلم نشسته و کمکم کرده آدم بهتری بشم کمکم کرده تو این زندگی دووم بیارم حالا شما هزار تا استدلال بیارید نمی تونید تجربه ی منو رد کنید من هم نمی تونم تجربه شما رو رد کنم جای شما نیستم شما هم جای من نیستید هم دیگه رو نمی تونیم قانع کنیم پس بحث بیخودی که فقط باعث دلخوری میشه نکنیم!

برای خدا هم متاسفم که یارهای ضعیفی مثل من داره که نمی تونیم با قدرت منطق وجودش رو اثبات کنیم اما این رو بدونید اگر عقلانی ثابت بشه خدایی هست دیگه داستان دنیا و ایمان قابلیتش رو از دست میده چون دیگه همه خداباور میشند بدون ایمان قلبی!

من چه کنم؟!

خودمو که نگاه می کنم می بینم هر دوره از عمرم دنبال یه موضوعاتی بودم و تهش از اون موضوع یا علم یا کار یا هر چی خسته شدم!؟

الان ده سالی از عمرم رو میشه گذاشتم روی شعر و عرفان و خودشناسی و روانشناسی و یوگا و مراقبه و این چیزها بلکه بیشترم بشه دیگه اشباع شدم از این حرف ها و برام لذتی نداره و کنجکاویم رو هم بر نمی انگیزه!؟

نمی دونم چه کار کنم؟! دیگه هر چی دوست داشتم امتحان کنم، امتحان کردم!؟ گفتم برم ورزش و باشگاه که دیدم نمی تونم و نمیشه!؟

شیخ بهایی میگه اونی قدر علم رو می دونه که براش زحمت و سختی کشیده، خودش یه کتاب رو رفته بغداد خونده یه کتاب رو تو هرات خونده، از شام بلند شدن اومدن اصفهان! واقعا چه زندگی هایی داشتن اونا؟!

من برای هر کدوم از چیزهایی که کسب کردم زحمتم کشیدم ولی آنچنان برام سخت نبوده چون درش استعداد داشتم یعنی دنبال هر چی رفتم که درش استعداد داشتم و دوسش داشتم و ازش لذت می بردم!

شاید برای اولین بار باید بزرگ بشم و کاری انجام بدم که برام طاقت فرساست و خسته کننده و بی لذت است خودم رو متعهد کنم به انجام دادنشون!

اینم بگم که برای من کشکول شیخ بهایی داره دیدم رو عوض می کنه یعنی داره جور دیگه ای دیدن رو بهم یاد میده عقلانیتش با مولانا و حافظ و سعدی و عقلانیت مدرن و عقلانیت اسلامی یا مسیحی و غیره فرق می کنه بهتون پیشنهاد میدم بخونید ضرر نمی کنید در حد چند صفحه در روز چون بعضی حرفاش واقعا عمیقه بعضیاشم من منظورش رو نمی گیرم یا از قبل می دونستم!

راستشم بخواین می ترسم به خودم فشار بیارم باز مریض بشم تو دوران ارشد اومدم به خودم سخت بگیرم که مثلا کسی بشم داغون شدم، همه چی با هم قاطی شد، تازه الان داره یواش یواش به روزهای خوب بر می گردم، باز نمی خوام دیوونگی کنم!؟

بی شعوری

یادش بخیر تو راهنمایی یه بار معلم ادبیاتمون یه چیزی گفت البته خیلی زیباتر مضمونش این بود که کسی که به دیگران بی شعور میگه خودش از همه بی شعورتره!

حالا اما کتاب ادبی به اسم بی شعوری می نویسند و به هم هدیه می دهند و تیکه هاش رو برای هم می فرستند گاهی هم منظور دارند!

متاسفانه دنیا سقوط کرده شاید از هر زمان دیگه ای سقوط کرده تر شده و این در کل جهان است اما شاید در ایران بیشتر باشه!

عمل دلی

از همون بچگی وقتی یکی بهم توهین می کرد یا مسخره م می کرد بدم می اومد و هیچ وقت نمی تونم با این آدما خوش رفتاری کنم برای همین تصمیم گرفتم جوابشون رو ندم و بی محلی بهشون کنم یعنی فکر کنم مادربزرگم گفت این کار رو بکنم چون دعوا کردن تو خانواده ی ما کار قبیحی بود!

کتاب مقدس رو می خونی می بینی حضرت مسیح تو گوشش میزدن عصبانی نمیشده تازه اون طرف صورتش رو هم میاورده تا بزنن واقعا نمی دونم به کجا رسیده بوده که این کار رو می کرده!؟

منظورم اینه که واقعا دلی راضی به این اعمال باشی اینکه بخوای اداشو دربیاری راحته اما اثر نمی کنه و سنگین تر هست این کار رو نکنی چون نه تنها خودت رو خراب می کنی که حضرت مسیح رو هم خراب می کنی!؟

دیگه من مانده ام و ایگویی که خیلی قدرتمنده و نمیشه به این راحتی محوش کرد!؟

در ضمن هر عملی  با ادا در آوردن اثر نمی کنه باید از ته دل و خالصانه باشه حتی یه صلوات فرستادن!

روزنوشت آفتابی

امروز هوا خوب بود!

اولش تو خونه کسل بودم!

با خودم گفتم بزنم بیرون!

چند تا کتاب رمان داشتم دیگه نمی خواستم!

بردم بازار کتاب فروشای دسته دوم!

چند تا کتاب دیگه گرفتم!

آقاهه کتاب فروشه یه مرد مسنی بود!

گفت چی کار می کنی؟ چه خوندی؟

حرفش من رو به فکر انداخت!

تو اتوبوس تو راه برگشت، مردم رو دیدم که در تکاپو بودن!

غرق در صحبت، غرق در فکر، غرق گوشی، تو حال خودشون بودند!

با خودم گفتم واقعا می خوام با بقیه ی زندگیم چه کار کنم؟!

الان 36 ساله م هست، تا کی این جوری باشم؟

یه تصمیماتی گرفتم، بعد که انجام دادم میگم!

*************

زدم ماهواره!

شبکه ی آینه یه برنامه داشت در مورد مهارت فکر کردن!

در مورد سوگیری و تعصب بود!

فهمیدم من سوگیری دارم اون جوری تعصب ندارم!

و گفت سوگیری اجتناب ناپذیره اما باید کنترل بشه!

*************

امروز تو کشکول شیخ بهایی خوندم که حق همسایه فقط این نیست که باهاش خوش رفتاری کنی، حقش اینه که تحملش کنی!

این از چیزی که تو کتاب مقدس نوشته بالاتره!

اگر تعمیمش بدیم حق خانواده هم همین طوری میشه!

یعنی تحمل کردن خانواده به خصوص والدین از خوش رفتاری باهاشون بالاتره!

************

یه چیزی که برام جالب بود تو قرآن به پیامبر میگفت!

که دنبال چیزی که از درستیش اطلاع نداری نرو!

جالبه تو کتاب های معنوی مدرن تشویقت می کنن دنبال ایده هاشون بری حتی اگه فکر می کنی درست نیست!

و من چند سال پیش این کار رو کردم!

تجربه بود، هم سود داشت هم ضرر!

دیگه حالا این کار رو نمی کنم چون که آدم شناس تر هم شدم!

***************

سمیرا جون میگه حق خلق رو باید بدم!

باید با مردم مدارا کنم و خوش رفتاری کنم و پیرو گفته شیخ بهایی تحملشون کنم!

اما مردم یه جورین که نزدیک شدن بهشون خطرناکه البته از نظر من!

ترجیح میدم دوری کنم چون روح و روان خودم رو دوست دارم!

منظورم اینه که فاصله ی مطمئنه رو حفظ کنم!

دیشب باز روی یه کانال تلگرام چند نفر بهم حمله کردند و من دوست ندارم این اتفاق بیفته، البته جوجه روانشناس بودن که خودشون به روانشناس بیشتر احتیاج داشتند ولی خیلی پر رو بودند!

مردم وقیح شدند!

نمیگم همه اما یه عده شدند!

واقعا جا نداره اینا رو تحمل کنی!

همین که نمی نزنم لت و پارشون کنم بسه شونه!