باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

دلم گرفته ای دوست

دلم گرفته ای دوست

هوای گریه دارم

آسمان ابریست

دلم ابریست

عشق چیز پوچیست

حتی عشق به خدا!

می خواهم زندگی کنم

می خواهم از زندگیم لذت ببرم!

این همه داستان های ادیان را دور بریزم!

شیوه ی خودم را پیدا کنم!

منتها خودم نادانم!

از نادانی و گم شدن خودم می ترسم!

ولی چه چاره!؟

دیگر حوصله ی کتاب ندارم!

حوصله ی آدم های فاضل را هم ندارم!

حوصله مردم عادی را هم ندارم!

به قول مولانا، سخن تازه می خواهم، نفس تازه می خواهم!


درس حافظ و تعصب

این کتاب درس حافظ، در مورد حافظ یه چیزایی میگه خیلی خوشم میاد در عین حال هم یه چیزایی میگه که واقعا ناراحت میشم و اخم میاد به ابروم!

من آدم متعصبی نیستم اما انگار هستم، امروز یه مقدار در مورد تعصب خوندم، انگار همه ی آدم ها کم و بیش دارند و خوب عامل اختلاف بین آدم هاست!

حالا اینو می خوام بگم، دوست ندارم کتاب درس حافظ رو بخونم چون حافظ برای من یه خورشید درخشان هست و نمی تونم تحمل کنم حرف هایی که بهش ربط نداره رو در موردش بزنند!

کلا هم فقط روی حافظ این تعصب دارم و شاید اگر پاش بیفته کورکورانه ازش دفاع کنم، چون که دوسش دارم، حالا بگید من چه کار کنم؟ آیا باید به خوندن کتاب ادامه بدم و نرم بشم؟ یا بی خیال کتاب بشم؟!

من هم سختگیرم، هم جدیم، هم تعصب دارم، اینا نشانه ی خامیست!

سخت‌گیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خون‌آشامی است
مولانا
مثنوی معنوی

هوش مصنوعی میگه:

برای دوری از تعصب، می‌توانید از راهکارهای زیر استفاده کنید:

1- آشنایی با دیدگاه‌های مختلف: برای دوری از تعصب، باید به دیدگاه‌های مختلف آشنا شوید و سعی کنید نظرات و دیدگاه‌های مختلف را بشنوید.
2- انجام تحقیقات: برای دوری از تعصب، باید به صورت مستقل تحقیقات خود را انجام دهید و از منابع معتبر و متنوع استفاده کنید.
3- نقد سازنده: برای دوری از تعصب، باید به نقد سازنده و بدون تعصب پذیرش داشته باشید و سعی کنید با احترام به نظرات دیگران پاسخ دهید.
4- تجربه‌های جدید: برای دوری از تعصب، می‌توانید تجربه‌های جدیدی را تجربه کنید و با فرهنگ‌ها، نژادها و طبایع مختلف آشنا شوید.
5- تمرین صبر و تحمل: برای دوری از تعصب، باید صبور و تحمل کنید و سعی کنید به دیگران با احترام برخورد کنید.

این زندگیا، زندگی نیست!

دیروز تو گروه کتابخوانی بحث ابر انسان و انسان کامل بود، طرف می گفت ادیسون و تسلا و عارفان همه انسان کامل بودند، مخترع رو با عارف یکی می کرد؟! بعدش هی آسمون و ریسمون بهم می بافت و آخرش می گفت و لا غیر!؟

بهش می گفتم اینا رو کی گفته؟! ، میگفت وین دایر و این جور آدما، خلاصه که دیدم همه شون بی منطق و متعصبند لفت دادم!

باز اون روز یکی بحث می کرد هی به من انگ می چسبوند بعدم آخر حرفاش می گفت و تمام!؟ با اونم بحث نکردم دیدم دیوونه است!؟

با یکی از دوستان حرف می زدم سر بدی هایی که آدم ها بهم می کنند، یه چیزا گفت که من واقعا ناامید شدم از آدم ها، نمیشه تعریف کنم فقط همین که زن و شوهرا هم بهم رحم نمی کنند، خواهرا و برادرا هم بهم رحم نمی کنند، مادر و پدرا به بچه هاشون، بچه ها به پدر و مادراشون، کلا خیلی وضع خرابه!؟

آدم تازه می فهمه چرا تو تاریخ این قدر قحطی و جنگ تو ایران شده، من به این چیزا اعتقاد نداشتم اما حالا دارم می بینم یه آدم هایی واقعا زنده موندشون نه نفع خودشونه نه به نفع دیگران این قدر گناه های جورواجور کردن که فقط باید عذاب بیاد و اینا رو ببره!؟

الانم شرایط جوری شده که یه سری آدم ها خیلی طغیان کردند از گمراهی گذشته، این جنگایی هم که داره میشه، ویروس هایی که هی میاد، تغییرات و آب و هوایی و ... همه نتیجه ی کار آدم هاست ولی چه فایده هر چی هم بهشون بگی تو گوششون نمیره!؟

دلایل خوب برای احساس های بد

دلایل خوب برای احساس های بد، نام یک کتاب روانشناسی است که امروز با آن آشنا شدم، منظورش این است که شاید ما در ناخودآگاه خود دلایل خوبی برای اضطراب، افسردگی، پرخوری، بی حوصلگی و ... داریم!

نسخه ی الکترونیک کتاب را گیر آوردم اما فکر نمی کنم بخوانمش چون که آنچه باید می گرفتم را از روی جلدش گرفتم!

واقعا همین طور است من برای مواجه نشدن با حقیقت احساس های منفی دارم چون نمی خواهم زیر بار حقیقت بروم و بار زندگیم را به دوش بکشم و با مشکلات دست و پنجه نرم کنم، ازشان فرار می کنم و حاصلش این احساسات منفی هست، باید شجاعت لازم در روبرو شدن با سختی ها را پیدا کنم و نترسم از آن چیزهایی که یک عمر ما را با آن ها ترسانده اند!

انرژی و آدم ها

الان یه برنامه دیدم خیلی ازش انرژی گرفتم، گفتگوی روانشناسی بود در شبکه ماهواره ای آینه!

من کشف کردم برای این که حالم خوب باشه باید از انرژی آدم ها استفاده کنم اما همه ی آدم ها بهم انرژی نمی دهند تا حالا شده تو جمع هایی بودم که هیچ کدوم از آدم های اون جمع انرژیشون بهم نمی خورده و منم حالم خراب شده البته خیلی شانس بدی داشتم که این طور شده اما خوب !

اینکه میگم به مامانم وابسته ام هم به خاطر انرژیش هست درسته که افسرده طور هست اما حالم رو خوب می کنه!

گاهی که میرم بیرون با آدم هایی برخورد می کنم که انرژیشون رو دوست دارم اما گاهی اصلا به پستم نمی خوره این جور آدم ها!

این برنامه من رو متقاعد که بشینم و کتاب بنویسم شاید حتی کانال یوتیوب یا آپارات بزنم و توش انیمیشن درست کنم، خیلی چیزها هست که می تونم ازشون استفاده کنم و به دنیا ارائه بدم!