ترس از آینده و استرس و اضطراب برای آن در جامعه ی مدرن امری عادیست، ما از کودکی وقتی اتفاقات غیرقابل پیش بینی برایمان می افتد ایمان خود را از دست می دهیم و می گوییم اگر خدا هست چرا این اتفاقات برایمان افتاده است و بعد دیگر همه ش منتظریم اتفاق بد بیفتد اما توجه داشته باشید ما در کودکی هنوز درک درستی نداریم و تجزیه و تحلیلمان کودکانه است!
بزرگتر که می شویم حکمت بعضی از وقایع برایمان روشن می شود و می گوییم چه خوب شد اتفاق افتادند این بار آگاهانه ایمان می آوریم و در مراحلی از مسیر زندگی وقتی دیگر کنترل شرایط از دستمان خارج شده است یاد می گیریم آینده را به خدا بسپاریم و فکرش را رها کنیم و این اسمش توکل است نوعی اطمینان که هر اتفاقی بیفتد خواست خداست و خدا اگر بخواهد معجزه می کند البته هر چه جلوتر می رویم وقایعی اتفاق میفتد که بیشتر بترسیم اما آنگاه هم باز لازم است توکل کنیم و قدم به جلو برداریم و از تاریکی ها، غم ها، دردها، رنج ها، بیماری ها و سختی ها نترسیم!
شرایط خیلی پیچیده شده است از طرفی جمهوری اسلامی به مردم فشار می آورد و از طرف دیگر با دولت اسرائیل در جنگ است و عده ای از مردم طرفدار اسرائیل هستند و بعد این مردم به وطن فروشی متهم می شوند!
آدم نمی داند چه کار باید بکند!؟ غزه هم که هنوز جنگ ادامه دارد!؟ باید اعتراف کنم که دیگر جنگ و بلایای طبیعی و خبر کشته شدن آدم ها برایم عادی شده است!؟ متاسفم اما دیگر اخبار را دنبال نمی کنم تمرکزم را گذاشته ام روی کلیپ روانشناسی دیدن، این طوری حالم بهتر است و از انواع خبر و آهنگ های استرس آور شبکه های خبری در امانم!
کتاب تضادهای درونی هورنای بهم نشان داد هنوز خیلی باید روی خودم کار کنم و مشکلاتم زیاد است و سوادم کم است و عقل و فهم و تحلیلم هم از آن کمتر است و هنوز خیلی جای کار دارم، هر روز که از دست می رود یک روز عمر است و شاید فردا نباشیم، وقتی فکر می کنی فرصت داری کارهایت را به تعویق می اندازی اما تا کی می خواهی این کارها را بکنی؟ عمر مثل برق و باد می گذرد و در آخر در لحظه ی مرگ می خواهی از خودت شرمگین باشی؟!
قبل از اینکه بری سر کار، فکر می کنی میرم سر کار، پول جمع می کنم، ال می کنم بل می کنم، اما یه مدت که میری سر کار می بینی دچار روزمرگی شدی، دیگه چیز تازه ای نیست یاد بگیری، دیگه کارا تکراری هست، سر و کله زدن با این و اونم هست اگرم خجالتی باشی و حرفت رو نتونی بزنی بدتر میشه، یهو می بینی زیر کلی فشاری، برای اینکه هی مسئولیت قبول کردی، نه گفتن بلد نیستی، بعد یواش یواش فرسودگی شروع میشه، شب می خوابی صبح بلند میشی می بینی هنوز خسته ای، هی مریض میشی، هر روز استرس داری، اینا همه ش اعلان روان و بدنت هست که از شرایط ناراحته و تو بهش توجه نمی کنی!؟
بگذریم، اگر مثل من عطش یادگیری دارید و از روزمرگی بیزارید دنبال کار کارمندی نرید البته در خونه هم روزمرگی هست اما هر چی باشه برنامه ت دست خودته، می تونی نسبت به حالت برنامه ریزی کنی، پول داشتن و دستت تو جیب خودت بودن خیلی خوبه اما نه به قیمت سلامتی، چون بعد باید تمام پول هاتو خرج کنی تا سلامتیت رو بدست بیاری که اونم مثل اولش نمیشه!
اگر ذوق و شوق یک هدف رو داری می دونی می خوای چه کسب و کاری داشته باشی یا ایده ای داری این خیلی خوبه اما اگر هدفت فقط کار کردن باشه زود خسته میشی چون کارت معنی و مفهومی برات نداره، لازمه بری دنبال چیزی که معنی و مفهوم برات داشته باشه، البته این تجربه منه!
ساعت چهار همین جوری رفتم پای تلویزیون، شبکه ماهوارهای کلمه برنامه روانشناسی داشت در مورد مقابله با استرس بود خیلی برنامه خوبی بود گفت می گذاریم رو یوتیوب و یکشنبه هم ادامه میدن بحث رو!
عمه و گیل پیشی حتما ببینیدش، من گشتم رو نت یه مقاله شبیه اون پیدا کردم اما اسلایدا و شکل های اون برنامه کامل تر بود!
لینک مقاله استرس چیست؟https://karboom.io/mag/articles/%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%AE%D8%AA-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%B1%D8%B3
پی نوشت: راستی طبق این برنامه رفتارهای من و خیلی از توصیه های اشعار عرفانی ما در مواجهه با استرس ها افراطی هست!؟
نمی دونم چرا هر چند وقت یه بار، یه بیماری جدید می گیرم!؟
به هوش مصنوعی میگم، میگه از استرس و اضطرابه!؟
دیگه جای سالم تو بدنم نمونده!؟ اون قبلی ها هم کامل خوب نشدند!؟
نمی دونم برم دکتر یا کلا بی خیال دکتر بشم!؟
من تقاص چی رو دارم میدم؟!؟!
با این وضع نمی تونم زندگی کنم!؟