باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

خدا و بندگانش

اگر ما قدرتی را سرسپرده اش شویم انگار او را به خدایی گرفته ایم و خدا هم ما را به همان قدرت واگذار می کند و معمولا اتفاقاتی می افتد که آن قدرت به ما پشت می کند تا ما دوباره به سمت خدا بازگردیم!

فقط قدرت هم نیست، ثروت و پول و سرمایه هم می تواند چنین باشد، وقتی همه ش چشممان به مال دنیاست خدا هم آن را از ما دور می کند تا بفهمیم ثروتمندترین شخص عالم خداست!

معمولا هم در این شرایط تا اوج ناامیدی می رویم و بعد خدا دست ما را می گیرد!

به آغوش خدا بازگردیم که مامن اصلی بشر است، بندگی خدا سرافرازانه است اما بندگی غیر خدا مایه ی سرافکندگی می شود!

و این را هم بدانیم وقتی بنده ی خدا باشیم امتحان می شویم تا خلوصمان محک خورده شود بنابراین به بلا دچار می شویم و این بلا شاید سال ها طول بکشد البته خدا اهداف دیگر هم از بلا دارد مثل اینکه پخته شویم، بزرگ شویم، انسان شویم، درکمان بالا رود و ...

به قول مولانا:

در بلا هم می‌چشم لذات او

مات اویم مات اویم مات او

خداناباوران

حتما کسانی را دیده اید که تمام تلاش خود را می کنند ثابت کنند خدایی نیست، به نظر من که کاری به کار این ها نباید داشت تا وقتی که نقشه ای برای خداباوران بکشند چون که حرف های این آدم ها خدایی خدا را از بین نمی برد و در ضمن آن هایی که ایمانشان ضعیف هست را از دور خدا دور می کنند، پس کاری به کارشان نداشتن بهترین کار است!

عشق و نجات

مسیحیان می گویند عیسی مسیح فرستاده شده بود تا قوم یهود را از گناه نجات دهد، مسلمانان می گویند نجات، محمد پیامبر و قرآن است، شیعیان می گویند حسین سفینه النجات است.

به نظر من، زندگی به خودی خود شیرین است و اگر خدا یا پیامبران و امامان را فقط برای نجات خود بخواهیم، این نیز خواسته ای نفسانیست و ما را به جایی نخواهد برد، البته ما بیمار می شویم، دچار رنج و درد می شویم، دچار هزار گرفتاری می شویم اما در دنیای امروز اغلب آن ها راه چاره دارند اگر بنشینیم و دعا کنیم خدا ما را نجات دهد کاری بس بیهوده کرده ایم!

اگر برای رستگاری در دنیای آخرت به دنبال پیامبران و امامان باشیم هم باز نوعی معامله است و باز هم نفسانیست، نفس دلش آب شده از چیزهایی که در آخرت در بهشت موجود است، این ها راه رستگاری نیست!

راه رستگاری این است که من به دنبال کشف حقیقت و اسرار هستی باشم، کنجکاو باشم این خدا که این همه برایش داستان می سرایند کیست؟ کجاست؟ من را برای چه خلق کرده است؟ از من چه می خواهد؟ من کیستم؟ من چیستم؟ جایگاه من در این نظام آفرینش کجاست؟ البته این ها هم شاید بگویید از من بلند می شود، راست هم می گویید ولی این سوالات به نظر من خیلی ارزشمندتر هستند تا اینکه من صرفا به فکر نجات از درد و رنجم باشم یا بخواهم به پاداش های اخروی برسم!

حال لازم است بپرسیم جایگاه عشق کجاست؟ آیا ما می توانیم عاشق خدا باشیم؟ یا برعکس است اوست که عاشق ماست؟ 

مثال کوزه گر را حتما شنیده اید که با عشق و علاقه کوزه می سازد، مدت زیادی را صرف می کند تا به کوزه هایش فرم دهد، از آن ها محافظت می کند، کوزه هایش برایش مثل بچه هایش هستند، واقعیت این است که خدا هم کوزه گر ماست، شیشه گر هم می تواند باشد، هر هنر دستی که دوست دارید بگیرید، مثال است ولی کوزه هیچ وقت نمی تواند کوزه گر بودن را بفهمد!

مثال دیگری می زنم فرض کنید انسان ربات های هوشمندی بسازد که حتی بتوانند خودشان ربات درست کنند، آیا ربات، انسان بودن را درک می کند؟ حتی با وجود اینکه هوشمند و خلاق است؟ جوابش خیر است!

اما چیزی که هست، در حالت معمولی، مصنوع، صانعش را دوست دارد اما نه آنچنان که صانع، مصنوعش را دوست دارد، شاید ربات ها روزی از خود بپرسند چرا انسان ما را خلق کرد؟ بخواهند انسان را بشناسند تا خودشان را بشناسند!

این بحث های فلسفی را اگر کنار بگذاریم اگر هیچ دلیلی برای بنده بودن ندارید و نمی دانید چرا خدا را دوست دارید و کشش به سمتش دارید این راه رستگاری و رسیدن به حقیقت و اسرار هستیست، اگر می گویید به خاطر فلان چیز پی خدا هستم، شما مشرکید و خودتان خبر ندارید!

یادگاری های دلم

وقتی بچه بودم انیمیشن های زمان ما نشون می داد وقتی یکی بده و بهتون بدی می کنه، شما بهش خوبی کنید اون وقت اون یهو عوض میشه و خوب میشه اما این پیام انیمیشن ها دروغ بود!

بارها در دوران کودکی و نوجوانی سعی کردم با کسایی که بهم بدی می کردن خوب باشم و کارهای بدشون رو با بدی جواب ندم، ناراحتی هایی که ازشون کشیدم هنوز یادمه و تو دلم مونده، فکر نکنید آتش انتقام گرفتن دارم اما دلم باهاشون صاف نیست دیگه، از بابت همینم خودم ناراحتم چون یه نقطه ی سیاه رو دلم مونده!

متاسفانه دل پاک ما رو با انیمیشناشون گول زدند هنوزم همین تبلیغات رو می کنند و آدم هایی که ما در جواب بدیشون بهشون خوبی کردیم هر روز بدتر میشند ما هم دلمون خوشه خدایی داریم اونا نفهمیدن اما خدا می فهمه، چی کار میشه کرد؟!

دلم گرفته!

دلم گرفته است هنوز!

دلم می خواهد بنویسم،

اما نمی دانم از چی؟!

نوشتن حالم را خوب می کند!

دلم می خواهد شعر بگویم،

اما نمی دانم برای کی؟

همه ی آدم ها صبح ها با ذوق و شوق بیدار می شوند!

من اما از وقتی تاریک است بیدارم و از جایم بلند نمی شوم!

دلم می خواهد باز بخوابم!

دلم می خواهد هیچ چیز نفهمم!

اما خواب هم که هستی خواب های درهم و برهم می بینی!

آنجا هم آرامش نداری!

یک جا خواندم در دنیا نباید دنبال آرامش و آسایش باشی!؟

دنیا جای ثبات و راحتی نیست!؟

این قدر از سرطان سینه می گویند،

منم خیال برم داشته، نکند گرفتم!؟

آخر گاهی سینه ام درد می گیرد!

ولی غده ای حس نمی کنم!

آخر در فامیلمان سابقه ش را داریم!

دیروز فکر می کردم سرطان بگیرم بمیرم!

خوب می شود در جوانی مردم!

آخر ولی می دانم من به این زودی ها نمی میرم!

آن هایی که دنبال دنیایند زودتر می میرند!

آن هایی که دنیا برایشان شکنجه گاه است عمر طولانی می کنند!؟

خلاصه، این چیزی که نوشتم شکل هر چیز است الا دلنوشته!

دلم می خواهد بزنم بیرون!

اما سکوتی که حکم فرماست معلوم است همه خوابند!

در خانه ی ما هم همه خوابند!

من صبحانه نان و پنیر و چای خوردم!

الان نمی دانم چه کنم!؟

از شبکه های اجتماعی خسته ام!

از تلویزیون خسته ام!

کتاب هایم را جمع کردم و گذاشتم در کتابخانه!

به جز دو کتاب که نصف کمترشان مانده است!

آن ها را می خوانم تا تمام شوند!

دلم یک دوست می خواهد که صاف باشد مثل آینه!

یک دوست که بی شیله و پیله باشد!

متاسفانه بین انسان ها چنین دوستی پیدا نکردم!

رو آوردم به خدا اما او هم هی امتحانت می کند!

خلاصه که تنهایم و یک عالم حرف دارم که بزنم اما کسی را ندارم!

حرف هایم خیلی خصوصیست اینجا نمی توانم بگویم!

اما شاید دل را زدم به دریا و از قضاوت نترسیدم و حرف زدم!

شاید!

ممنونم که چرندیات مرا خواندید!

روز خوش :)