باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

داستان کوتاه عابد


عابدی معروف به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت.

مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟
گفت: نه.

مردگفت: فلان عابدبود.
نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم، عابد قبول نکرد.

نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد.
وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟

عابد پاسخ داد : "دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بندۀ خدا ندادی ولی برای رضایت دل بندۀ خدا یک آبادی را نان دادی."

صبر کردن

امروز فهمیدم صبر کردن هم می تونه یک عبادت باشه البته نه اینکه نمی دونستم تو قرآن به صبر و استقامت و پایداری سفارش می کنه و میگه خدا با صابران است اما انگار هر چی مولانا بگه یه جور دیگه به دل من می نشینه البته من مثنوی رو می خونم اما خوب یه بخشیش رو متوجه نمیشم و کم کم در معنی داره به روم باز میشه!

صبر کردن جان تسبیحات تُست
صبر‌ کن کانست تسبیح درست
مولانا
مثنوی . دفتر دوم

پرسیدن چرا و چگونه اتفاقات هستی!

گاهی سوالاتی در ذهن ما نقش می بندد مثلا چرا فلان اتفاق افتاد؟ یا چرا من باید در این کشور به دنیا می آمدم؟ یا جبر است یا اختیار است؟ و یا ...

اولا این سوالات جواب مشخصی ندارند و ذهن هم نمی تواند هندلشان کند زیادی فکر کردن به این سوالات انسان را به مرز دیوانگی می برد!

دوما به عنوان یک یکتاپرست ما باید تسلیم باشیم البته تسلیم آنچه که نمی توانیم تغییرش دهیم، اگر به خداوند ایمان و اعتماد داریم می دانیم آنچه که هست برای من بهترین است و لازم است به حکمت خداوند شک نکنیم، چون او می داند چه برای من خوب است و چه بد، مثل کودکی که به مادر خود اطمینان دارد و خود را به آغوش  امن او می سپارد!

سوما چون و چرا کردن و چگونه گفتن فقط ذهنمان را مشغول می کند در صورتیکه ما می توانیم در همان زمان کارهایی بکنیم که مفیدتر باشند، می دانم این حرف چندان عاقلانه نیست اما عقل جوابگوی تمام سوالات ما نیست، یعنی عقل من که این طور است شاید عقل شما فرق داشته باشد نمی دانم!

وقتتان را نگیرم فقط تجربه به من گفته است همه چیز این عالم معقول نیست، گاهی عقل کم می آورد در نتیجه گاهی لازم است کنارش گذاشت!

دوستی با خدا

بعضی از اوقات خداوند بعضی از بندگانش را انتخاب می کند برای دوستی با خودش و چه افتخاری بیشتر از این است که پادشاه عالمیان یک انسان را به دوستی خود بگیرد، اگر کسی چنین فضل و عطایی نصیبش شود بی شک خوشبخت ترین انسان ها و موجودات خواهد بود.

در واقع خداوند به شما بار داده است که به درگاهش بیایید و هر چه می خواهید بگویید و خداوند که پادشاه و دانای کل است به اندازه ی شما می شود و با شما یکدلانه ارتباط می گیرد و خود می گوید هیچ آداب و ترتیبی مجو، هر چه می خواهد دل تنگت بگو!

دعا و نیایش، یک سبک مشخص ندارد و هر کس می تواند با زبان خودش البته مودبانه با خدا صحبت کند و بزرگترین کاری که دعا و نیایش می کند دل انسان را آرام می کند!

البته گفته اند در مدارج بالاتر بارگاه خداوند جای گفت و شنید نیست بلکه باید آنجا با تمام اعضای وجود، چشم و گوش باشی، برای همین مراقبه و سکوت، عبادتی بسیار پیشرفته است و اینکه دوستان خدا در مراقبه و سکوت چه چیزی درک می کنند خدا داند، انسان های کمی به این مهم می رسند و البته برای نامحرمان یعنی انسان های عادی این احوال خود را بازگو نمی کنند، برای ما همین دفتر و قلم و نوشتن برای خدا کفایت می کند ضمن اینکه فرقی نمی کند کجا باشی و چه کسی باشی نوک قله یا قعر چاه می توانی با خدا ارتباط بگیری، خدا همیشه حاضر است و سیگنال ها را دریافت می کند!

انصاف در تجارت

هر کسب و کاری که داریم یکی از مهم ترین اصول، رعایت انصاف در تجارت است، فرقی نمی کند کسب و کارمان یک سوپر مارکت باشد یا یک شرکت بزرگ، چیزی که مشتری ها را جذب می کند علاوه بر کیفیت کالا یا خدمات، رعایت انصاف است!

اگر از حق مشتری بزنیم به این بهانه که در فشار اقتصادی هستیم یا سرمان شلوغ است بعدا ضرر بزرگ تری می کنیم و هر چه بدست آورده ایم را ممکن است یک شبه از دست بدهیم یا کارمای دیگری مثل بیماری سراغمان بیاید!

در ثانی، وقتی خودمان از دیگران انتظار داریم انصاف را در حق ما رعایت کنند و گله مندیم که هیچکس انصاف را رعایت نمی کند، چگونه خودمان انصاف را رعایت نمی کنیم و حق دیگران را پایمال می کنیم!

پس بیابیم برای خود و خدای خود، این چرخه ی باطل را شکسته و خود را به رعایت انصاف در کسب و کار و حتی همه زمینه های  دیگر زندگی ملزم کنیم!