باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

روزنوشت شگفتانه

امروز کلی کلیپ رو یوتیوب دیدم!

از هوش مصنوعی گرفته تا انواع حکومت ها!

توی کلیپ ها یه سایت هوش مصنوعی معرفی کردند که تصویر ساختگی از چهره ی انسان نشون میده!

این انسان ها وجود ندارند!

جالبیش اینجاست که بعضی چهره ها آشنا به نظر می رسند!

یا دوستشون داری اما بعضیا رو خوشت ازشون نمیاد!؟

واقعا این سایت اون نظر معنوی رو رد می کنه!

که اگه یکی چهره ش آشناست یعنی تو عالم قبلی با هم آشنا بودین!

یا اگه چهره ای رو دوست دارید یعنی روح هاتون با هم در ارتباطه!

و اون نظریه ی روانشناسی رو تقویت می کنه!

که چهره شبیه کس دیگریه یا شبیه خودتون هست!

یا خصوصیات مشترک با خودتون داره!

واقعا آدم فقط خودشو در دنیا می بینه!

هر چه هست انعکاس خودته!؟

آدرسش: https://www.thispersondoesnotexist.com/

در شگفتم که علم و تکنولوژی داره همه ی باورهای متافیزیکی رو بهم می ریزه!؟

***************

امروز رفتم دکتر تغذیه!

رژیم داد و چند تا قرص!

امیدوارم انجام بدم!

اتفاقا قبل از اینکه برم نمی دونم چی شد خخلقم اومد پایین!

داشتم اخبار می دیدم که سست شدم!

می خواستم دکتر نرم!

اما دیگه به زور خودم رو کشیدم و رفتم!

توی راه یه کم اومدم بالا!

ولی از یه لحاظ خوب شد!

دکتر دید چه شکلی میشم!

در چنین شرایطی شکلات خوردن نجاتم میده!

البته انگار تحرکم بهترم می کنه!

اینو امروز فهمیدم!؟

دیگه بیماری دارم که تا آخر عمر گرفتارشم!؟

فردا هم میرم بینایی سنجی!

پس فردا هم میرم شناسنامه مو تعویض کنم!

پنجشنبه هم شاید رفتم آزمایش بدم!

فعلا که همه چی خوبه بدو بدو تمام کارهام انجام بدم که آینده را خدا داند!؟

روزنوشت ولویی

تقریبا حالم از دیروز خوب شده!

حمومم رفتم!

الانم ولو روی مبل هستم!

ناهار دو لوز پیتزا خوردم!

دیگه باید مواظب باشم کبدم چربه!

مثل رضا داوودنژاد میشم یه وقت!

مامانم و خواهرم از سفر برگشتن!

برام سه تا تی شرت آوردن!

وقت نکردن خرید کنن!

**************

گفته بودم نشستم به ویدئو روانشناسی دیدن رو یوتیوب!

امروز حس کردم حالم داره از آقای کارشناس بهم می خوره!

دیگه دوست ندارم نگاه کنم!

با شنیدن چند تا مشاوره تلفنی کسی روانشناس نمیشه!

باید دوره دید!

چند روزه یه کتاب جدید از هورنای شروع کردم!

اسمش عصبیت و رشد آدمی هست!

واقعا کل شخصیتت رو میبره زیر سوال!؟

انگار تمام این سال ها خانه ای بر روی آب داشتی!؟

یه نفر دیگه هست روی یوتیوب متخصص مدیتیشن هست!

دیروز میگفت باید از فکرهاتون فاصله بگیرید!

و بدونید ذهن کارش تولید فکره!

فکراتون نباید جدی بگیرید!

مثل پیام های روی کامپیوتر می مونه!

میاد و میره فقط می خواد متوجه شون بشید!

اون کسی که نظاره گر هست شمایید!

به قولی اونی که نفس میکشه بیاب!

منتها من مشکلم اینه وقتی به نفسم توجه می کنم ریتم عادیش بهم می خوره!

این قدر ذهن و ایگوی من قویه!

این قدر تو ذهنم هستم و ذهنم اربابه!

خلاصه که یوتیوب دیدن من اینجاها کشیده!

برام هی کلیپ های سیاسی هم میاد!

اما نگاه نمی کنم یا بهتره بگم کمتر نگاه می کنم!

اکثرا خیلی طولانی هستند و حوصله می خواد!

کلیپ های زردم برام زیاد میاد!

این روزا ترانه علیدوستی بیمارستانه همه ش خبر از ایشون میاد!

البته همه می دونن اینا همه ش حاشیه هست!

ان شاالله حالشون بهتر بشه البته!

ولی خوراک آدم های ناآگاه و نابالغ حاشیه هست!

البته گاهی حوصله ی هیچی نداشته باشم نگاه می کنم!

یه کم می خندم!

شرایط پیچیده

شرایط خیلی پیچیده شده است از طرفی جمهوری اسلامی به مردم فشار می آورد و از طرف دیگر با دولت اسرائیل در جنگ است و عده ای از مردم طرفدار اسرائیل هستند و بعد این مردم به وطن فروشی متهم می شوند!

آدم نمی داند چه کار باید بکند!؟ غزه هم که هنوز جنگ ادامه دارد!؟ باید اعتراف کنم که دیگر جنگ و بلایای طبیعی و خبر کشته شدن آدم ها برایم عادی شده است!؟ متاسفم اما دیگر اخبار را دنبال نمی کنم تمرکزم را گذاشته ام روی کلیپ روانشناسی دیدن، این طوری حالم بهتر است و از انواع خبر و آهنگ های استرس آور شبکه های خبری در امانم!

کتاب تضادهای درونی هورنای بهم نشان داد هنوز خیلی باید روی خودم کار کنم و مشکلاتم زیاد است و سوادم کم است و عقل و فهم و تحلیلم هم از آن کمتر است و هنوز خیلی جای کار دارم، هر روز که از دست می رود یک روز عمر است و شاید فردا نباشیم، وقتی فکر می کنی فرصت داری کارهایت را به تعویق می اندازی اما تا کی می خواهی این کارها را بکنی؟ عمر مثل برق و باد می گذرد و در آخر در لحظه ی مرگ می خواهی از خودت شرمگین باشی؟!

بیماری دل

در مثنوی معنوی مولانا، داستانی در مورد سرزمین سبا هست، در این سرزمین نعمت ها زیاد بوده است باران به قدر کافی می باریده و درختان پر ثمر بودند اما مردم قدر نعمت ها را نمی دانستند و ناسپاس بودند و هر چه برای خودشان بوده است کم و ناچیز می پنداشتند، مولانا می گوید وقتی چنین حالتی در کسی رخ دهد یعنی دلش بیمار است!

جالب است که در حال حاضر در حال خواندن کتاب تضادهای درونی کارن هورنای هستم و یکی از شاخصه های عصبیت یا روان رنجوری هم همین است که داشته های خود را کم و ناچیز می پنداری و یا همه ش منتظری یک اتفاق بیفتد تا احساس خوشی کنی مثلا می گویی برم دانشگاه خوشحال می شوم اما چند وقتی که از دانشگاه رفتنت می گذرد دوباره احساسات ناخوشایند را تجربه می کنی و بعد می گویی بروم سر کار خوشحال می شوم یا می گویی ازدواج کنم حالم خوب می شود اما هیچ کدام کمکت نمی کند چون حست با خودت خوب نیست!

این ها را گفتم چون می دانم خیلی از آدم ها اینگونه اند و خواستم بدانید تنها نیستید چون معمولا آدم با خودش فکر می کند نباید این حرف ها را به زبان بیاورد چون بقیه در ظاهر سالم و شاداب هستند اما نمی داند آن ها هم مثل خودش نقاب دارند و در پشت نقاب آدم های روان رنجوری هستند، پس نترسید و در این موارد تحقیق کنید و با کارشناسش صحبت کنید تا خودتان را نجات دهید!

بدبختی بزرگیست که نمی توانی از داشته هایت لذت ببری، ما چه کردیم که بدین بیماری دچار شدیم؟! و تازه هزار بلا سرمان می آید تا متوجه شویم ایراد از خودمان است نه شرایط، خیلی ها در بدترین شرایط خوشحال و راضی و قدردان هستند اما ما نالان هستیم و به قول جوان ترها مسابقه ی نالیدن داریم و احساس بدبختی می کنیم!

البته بعضی ها عقیده دارند چون احساس بدبختی می کنیم بدبختی را جذب می کنیم که این هم حرفیست شاید در جایی درست باشد اما همیشه درست نیست، شاید هم خودمان با اعمالمان برای خود بدبختی می آفرینیم، شاید هم خدا می خواهد بیدارمان کند یا شایدهای دیگر، هر کس خودش باید دلیل اوضاعش را پیدا کند پس به خاطر خودمان هم که شده شروع کنیم به تحقیق کردن و مطالعه کردن و در مورد مطالعاتمان با دیگران صحبت کردن البته اگر مشتاق بودند!

کارن هورنای

چند روز است به واسطه ی یکی از دوستانم با روانکاوی به نام کارن هورنای آشنا شدم، امروز کمی با دوستم در موردش گفتگو کردیم و سر شب من چند تا مقاله در مورد نظریات این خانم را خواندم خیلی به نظرم درست هست!

خلاصه اش این است که به خاطر سرزنش و تحقیر و تنبیه در کودکی در بسیاری از افراد اضطراب، خودخواهی و نفرت به وجود می آید به این آدم ها می گویند روان رنجور یا عصبی و آدم ها سه دسته ی مهرطلب، برتری طلب و عزلت طلب می شوند که البته من سه تاش هستم اما انگار یکیش غالب می شود و دیگر این که این نیازهای عصبیت آدمیست که ناخودآگاه او را هدایت می کند!

چیزی که جالب هست این هست که می گوید عصبی ها اضطراب دارند و خودخواه هستند آیا من واقعا خودخواه هستم؟! من که خیلی در زندگیم گذشتم و فداکاری کردم!؟ واقعا چند وقت بود فهمیده بودم روی بخشی از خودم کورم و انگار واقعا کورم!؟ نمی دانم چطور خودم را جامع و کامل ببینم!؟

لینک مقالاتhttps://www.google.com/search?q=عصبیت+از+نظر+کارن+هورنای+چیست&oq=عصبیت+از+نظر+کارن+هورنای+چیست&aqs=chrome..69i57.14325j0j7&client=ms-android-samsung&sourceid=chrome-mobile&ie=UTF-8