الان یه برنامه دیدم خیلی ازش انرژی گرفتم، گفتگوی روانشناسی بود در شبکه ماهواره ای آینه!
من کشف کردم برای این که حالم خوب باشه باید از انرژی آدم ها استفاده کنم اما همه ی آدم ها بهم انرژی نمی دهند تا حالا شده تو جمع هایی بودم که هیچ کدوم از آدم های اون جمع انرژیشون بهم نمی خورده و منم حالم خراب شده البته خیلی شانس بدی داشتم که این طور شده اما خوب !
اینکه میگم به مامانم وابسته ام هم به خاطر انرژیش هست درسته که افسرده طور هست اما حالم رو خوب می کنه!
گاهی که میرم بیرون با آدم هایی برخورد می کنم که انرژیشون رو دوست دارم اما گاهی اصلا به پستم نمی خوره این جور آدم ها!
این برنامه من رو متقاعد که بشینم و کتاب بنویسم شاید حتی کانال یوتیوب یا آپارات بزنم و توش انیمیشن درست کنم، خیلی چیزها هست که می تونم ازشون استفاده کنم و به دنیا ارائه بدم!
رفتم پای تلویزیون!
بی بی سی فارسی، فیلم لیلای مهرجویی رو نشون داد!
فیلم که داغون کننده بود!
زن هایی که به زن های دیگه رحم نمی کنند!
بعدش مصاحبه با آقای مهرجویی بود!
باورم نمیشد سرانجامش چی شد!
بعد اخبار شروع شد که نگاه نکردم!
نمی دونم چرا حالم بهتر شد!
***********
بعد ظهری رفتم حموم!
زیر دوش نشستم کف حموم!
اونجا هم فکر و خیال کردم!
گریه مم گرفت!
دلم می خواست همون جور کف حموم بخوابم!
به زور خودم رو شستم و اومدم بیرون!
کلی آب حروم کردم!
ولی فدای سرم!
چقدر مراعات همه چی و همه کس رو بکنیم!
دیگه ازین به بعد یه آدم دیگه م!
می خوام برم موهامو از ته بزنم!
************
امشب نون و ماست چکیده خوردم!
غذا داریم اما میلم به غذای سنگین نمیره!
یه خوشحالی خاصی دارم!
نمی دونم چرا!؟
***********
رفتم اینستاگرام نوشته بود:
عزیز من!
در زندگی، آدمها و اتفاقات بسیاری
تو را ناراحت خواهند کرد،
لااقل تو با خودت
مهربان باش.
انگار زندگی همینه!
آزار دیدن!
باید بپذیرمش!
امروز فهمیدم چقدر بدی در من هست و من همه رو سرکوب کردم شایدم اجدادم تو خودشون سرکوب کرده بودند اما به هر حال من هم تمام آن ویژگی ها و صفات آدم هایی که یک عمر قضاوتشون کردم رو دارم فقط در اون ها این چیزها ظهور پیدا کرده بوده در من دفن شده بود!
دیگه به خودم و انگیزه هام بدبین هستم حتی می خواستم اینجا نیام این چیزها رو بنویسم چون شاید دارم ریا می کنم و خودم متوجه نیستم!
واقعا همه این قدر پیچیده اند یا من این قدر پیچیده ام؟!
می دونید باهاش کنار اومدم گذاشتم تظاهر کنند و محوشون کردم خیلی کار خسته کننده ای هست انرژی زیادی می بره و الان خسته ام ای کاش یکی بود با هم حرف می زدیم و تفریخ می کردیم!
مامانم و خواهرم رفتند مسافرت و من و داداشم خونه ایم، کارهای خونه دیگه با منه!؟
ولی اینکه میگن انسان حیوان ناطقه راست راسته و ما خوی حیوانی داریم هر چی هم تربیت شده و متمدن باشیم آخرش حیوانیم، منتها فکر می کنیم الان آدمیم و اوف چه خبره!؟
وقتی می بینم خیلی از آدم ها علی رقم سختی ها و درد و رنج ها موفق شدند و هستند، با خودم میگم شاید من آدم خوبی نبودم یا شاید درست فکر نمی کنم، شایدم به اندازه ی کافی تلاش نکردم و پشتکار نداشتم، درست هست که بخشیش شانسه اما چرا شانس من این طوری هست؟ من رو می بره بالا بعد میاره پایین! نه اون بالا رفتنم و با اون قدرت و شدت حقم بوده نه این پایین افتادنم با این شدت و قدرت حقم!؟
نمی دونم چرا این طور میشه، شاید چون وقتی شانس میارم و بالا میرم از خدا دور میشم و کارهای خلاف اخلاق و اشتباه و گناه می کنم خوب خدا هم خشمش می گیره ولی آخه چرا این طوری می زنه من رو زمین؟! من بنده ی خوبی نیستم، خدا هر بار بخشیده و من دوباره کارهای بد کردم، دست خودم نیست وقتی تو موقعیت قرار می گیرم و طرفم می بینم هر کار دوست داره می کنه عصبانی میشم و از جلوش درمیام، اونم در جواب کله پام می کنه اما دیگه من حاضر نیستم ازش انتقام بگیرم، می ذارم میرم!
نمی دونم چه گیری تو ناخودآگاه من هست که می خوام آدما رو ادب کنم، ادبم نمیشند بلکه بدتر میشند، همیشه همین طوره، آدم ها باید دلشون بخواد تغییر کنن، من نمی تونم زورشون کنم یا مجبورشون کنم، در اکثر مواقع هم آدم ها خودشون رو بی ایراد می دونند و تازه میگن ایراد از توست البته از خودشیفتگیشونه!؟
خلاصه که خیلی مایوسم از خودم، از آدم ها، از دنیا ولی من باز این موقعیت رو داشتم یه موفقیت هایی داشته باشم اما خیلی ها همین شانس رو هم ندارند، حسرت چیزی رو می کشند که من بهش رسیدم و فهمیدم چیز خاصی نیست و ولش کردم!
به مرگ چه حسی دارید؟ برای من مرگ یک هولی داره! بهش جدیدا فکر می کنم، آخه خیلی مرگ زیاد شده، اینکه چه اتفاقی افتاده نمی دونم شاید تحمل آدما تموم شده!
حتی یه بازیگر آمریکایی چند روز پیش فوت شد مرگشم مشکوک بود اتفاقی که برای آقای مهرجویی و همسرشون افتاد شاید برای آقای کیهان کلهر و خانمشون بیفته!
من فقط چند روزه هی با خودم می گم خداوند حافظ من است و دلم رو قوی می کنم و البته می دونم خداوند حافظ تمام بندگان مخلصشم هست!
هی می خوام بزنم به در بی خیالی نمیشه، از زمین و زمان اخبار جورواجور میاد!
یه زمانی می گفتن کسی که از بیماری فوت کنه گناهانش بخشیده میشه، اون دردی که قبل مرگ می کشه باعث میشه تصفیه بشه، نمی دونم راسته یا نه!؟