باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

من و نزدیک شدن به آدم ها

تازگی چشمام باز شده، تازه فهمیدم من تو حال خودم بودم و ناغافل آدم ها چه بلاها سرم آوردند، حتی پدر  و مادرم!

دیگه به هیچ آدمی نزدیک نمیشم، اصلا مهم نیست کی باشه، نه ذوست میشم نه ازدواج می کنم، به خطرش نمی ارزه!

همین جوریش منو صد بار کشتن!؟

یه نکته فقط هست، دهه هشتادیا را می بینم، نمی دونم چرا دلم می خواد یه فس کتکشون بزنم، این در حالی هست که من هیچ وقت کتک نخوردم که کتک زدن بلد باشم، با خودم میگم شاید بقیه هم همین حس رو به من داشتند این قدر بلا سرم آوردند، بلاها همه روانی و انرزیکی بوده، ای کاش بهم می گفبن از چی من بدشون میاد تا تغییرش می دادم اما شاید مثل من که نمی تونم تو دهه هشتادیا تشخیص بدم این چیه که من ازش بدم میاد باشه، تنها چیزی که هست باهاشون دعوام میشه مثل خواهرم که می زنیم به تیپ و تاپ هم ولی من کاریش ندارم چون خواهرمه اما اگه بچه م بود وضع فرق می کرد ولی اگه بخواد پر رو بازی دربیاره دارم براش!

روزنوشت زخم و زیلی

صبح که بیدار شدم دیدم ساعد دستم خراش خورده!

نمی دونم مثل بچه کوچولوها تو خواب خودم رو با ناخون خراشیدم آیا!؟

خیلی عجیب بود!

نه درد می کنه، نه می سوزه!؟

تقریبا سه سانته!

عمیق نیست!

**********

امروز دلم تنگ بود!

فیلم یاد هندوستون کرده بود!؟

ولی هندستون دیگه رابطه گرفته با یکی دیگه!؟

منم دلتنگیم رو حل کردم!

چه دلی دارم من!؟

یه موقع یهویی دلتنگ میشه!

یه موقع هم از عشق فارغه اصلا از طرف بدشم میاد!؟

این است روزگار عجیب من!؟

**********

رفتم دوش گرفتم!

چسبید!

ناهار ساندویچ مرغ و خیارشور خوردم!

الانم یه چای نبات خوردم!

**********

کمی رفتم پای تلویزیون!

آهنگا که همه مزخرف!

اخبارها هم فاجعه!

باز زاهدان شلوغ شده!

غزه در محاصره است!

اسرائیل می خواد حمله کنه!

هزار نفرشون رو کشتن به این بهانه چهار هزار نفر تا اینجا از اون ور کشته شدن!

به این چی میگن؟!

ما که فقط می تونیم دعا کنیم!

**********

می دونید من فکر می کنم زندگی ارزش نداره تو دست به هر کاری بزنی!؟

وقتی زندگی پوچه، دیگه واسه یه چیز پوچ این همه دردسر برای چی بکشی؟!

عمری به ما داده شده، می تونیم گل بکاریم، می تونیم بمب بکاریم!

گل بکاریم خودمون لذتش رو می بریم اما اگر بمب بکاریم مگه اینکه بیمار روانی باشیم لذت ببریم!؟

اگر دقت کنید ته بیشتر لذت های زندگی هم پوچه، تکراریه، هیچ وقت سیرت نمی کنه!؟

ولی چه چاره، اگر همین لذت ها نباشند دیگه پوچی زندگی کشنده میشه!؟

اما لذت خدمت کردن و محبت کردن این قدر زیاد و قشنگه که به زندگی رنگ و رو میده!؟

میگی همچینم پوچ نیست اما وای به حال اینکه اونکه بهش محبت و خدمت کردی بهت نارو بزنه، داغون داغون میشی!؟

دیگه زندگیت بی معنی هم میشه!

ولی وقتی تو خونت باشه گل کاشتن و بمب نکاشتن، بازم گل می کاری، بازم محبت می کنی، بازم خدمت می کنی چون خوراک روح خودته!

آری آدمی را آدمیت لازم است!

با من چه کار دارید!

قلبم درد می کنه!

انگار یک دشنه بهش زدن!

انگار یکی سینه م رو شکافته و قلبم رو پاره کرده!؟

من چی کارتون کردم که با من این طوری می کنید؟!

اصلا چگونه این کارها را می کنید؟!

من که برای راضی نگه داشتن آدما همه کار کردم!؟

چرا فکر می کنید باید از جونم بگذرم اونم به خاطر شما!؟

به خاطر شمایی که اون قدر خودخواهید که اگر کسی باب میلتون نباشه دشنه فرو می کنید تو قلبش!؟

هیچکس شرایط من رو درک نمی کنه اما همه توقع دارن من درکشون کنم!؟

تا کی؟!

اصلا چرا؟!

چرا شما آدمید و بقیه آدم نیستند؟!

بقیه باید از حقشون بگذرند اما شما نه!؟

شما حق بقیه رو هم می خواید!؟ اینش جالبه!؟

من دیگه نمی تونم این درد رو تحمل کنم!؟

من میرم!؟ خداحافظ!؟


بعد نوشت: فکر کنم فشار خونم بالا رفته!؟

منم کمرم میشکنه!

منم کمرم میشکنه وقتی می بینم آدم هایی که ظاهرشون خوب بود و به نظر خوب می رسیدن چه کارهای بدی می کنند!؟

این ها همه ش به خاطر این حکومت کوفتیه!؟

باید کلکش رو بکنیم!؟

روز نوشت آدامسی

دارم آدامس نعناعی می جوم!

داخل دهانم سرده!

فهمیدم  چرا سرگیجه میشم!

البته فکر کنم!؟

چون که به جنگ فکر می کنم!؟

یعنی هر وقت سرگیجه شدم قبلش به جنگ تازه فکر کردم!؟

وای من چرا این قدر فوفول شدم؟!

گیل پیشی راست گفتی از فکر و استرسه!

**********

یه کم در مورد دو نوشته قبلی فکر کردم!؟

بازم فکر می کنم بحث سایه ی شخصیت هست!؟

برای همین حس بد به این آدم ها دارم!؟

من چقدر سایه دارم!؟ خخخخخخ