باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

خداناباوران

حتما کسانی را دیده اید که تمام تلاش خود را می کنند ثابت کنند خدایی نیست، به نظر من که کاری به کار این ها نباید داشت تا وقتی که نقشه ای برای خداباوران بکشند چون که حرف های این آدم ها خدایی خدا را از بین نمی برد و در ضمن آن هایی که ایمانشان ضعیف هست را از دور خدا دور می کنند، پس کاری به کارشان نداشتن بهترین کار است!

تنهایی و آرامش

ما انتخاب کردیم تنها باشیم و کمتر با بقیه ی انسان ها تعامل داشته باشیم، به دلایلی که برای خودمان داریم مثل ضربه خوردن از آدم ها، نفهمیده شدن از طرف آدم ها، دلشکستی، شکست روابط و ...

تازگی اما در کتاب ها یا شبکه های اجتماعی به مطالبی بر می خورم که آدم هایی مثل ما را ترسو خطاب می کنند و می گویند ما شجاعت روبرو شدن با سختی های روابط اجتماعی را نداریم و نمی توانیم روابط درست را یاد بگیریم و تجربه کسب کنیم!

این مطلب من را به فکر انداخته است، نمی دانم چقدر با مردم ارتباط داشته باشم و چقدر کنج تنهایی خودم باشم؟ ضمن این که من درونگرا هستم و زود از ارتباط با آدم ها و حرف هایشان خسته می شوم!

آیا واقعا من ترسو هستم یا عقلم به خاطر شخصیتی که دارم و شرایط جامعه و تجربیاتم، درست تصمیم گرفته که تنها باشم؟

این زندگیا، زندگی نیست!

دیروز تو گروه کتابخوانی بحث ابر انسان و انسان کامل بود، طرف می گفت ادیسون و تسلا و عارفان همه انسان کامل بودند، مخترع رو با عارف یکی می کرد؟! بعدش هی آسمون و ریسمون بهم می بافت و آخرش می گفت و لا غیر!؟

بهش می گفتم اینا رو کی گفته؟! ، میگفت وین دایر و این جور آدما، خلاصه که دیدم همه شون بی منطق و متعصبند لفت دادم!

باز اون روز یکی بحث می کرد هی به من انگ می چسبوند بعدم آخر حرفاش می گفت و تمام!؟ با اونم بحث نکردم دیدم دیوونه است!؟

با یکی از دوستان حرف می زدم سر بدی هایی که آدم ها بهم می کنند، یه چیزا گفت که من واقعا ناامید شدم از آدم ها، نمیشه تعریف کنم فقط همین که زن و شوهرا هم بهم رحم نمی کنند، خواهرا و برادرا هم بهم رحم نمی کنند، مادر و پدرا به بچه هاشون، بچه ها به پدر و مادراشون، کلا خیلی وضع خرابه!؟

آدم تازه می فهمه چرا تو تاریخ این قدر قحطی و جنگ تو ایران شده، من به این چیزا اعتقاد نداشتم اما حالا دارم می بینم یه آدم هایی واقعا زنده موندشون نه نفع خودشونه نه به نفع دیگران این قدر گناه های جورواجور کردن که فقط باید عذاب بیاد و اینا رو ببره!؟

الانم شرایط جوری شده که یه سری آدم ها خیلی طغیان کردند از گمراهی گذشته، این جنگایی هم که داره میشه، ویروس هایی که هی میاد، تغییرات و آب و هوایی و ... همه نتیجه ی کار آدم هاست ولی چه فایده هر چی هم بهشون بگی تو گوششون نمیره!؟

مهربان باشیم!

امروز یک جایی نوشته بود:

آدمها را تشویق کنید
بگذارید جوانه بزنند و‌رشد کنند
به آدمها انگیزه ی خوب شدن بدهید
مهربان باشید
دست از تلخ بودن بردارید
علت حال خوب آدمها باشید
وقتی به شما پناه می آورند

ولی تجربه به من گفته وقتی همیشه مهربان باشی، مهربانیت دیده نمیشه و تبدیل به وظیفه و یه چیز عادی میشه!؟

باید گاهی بد بود، تلخ بود، جز آدما رو درآورد وگرنه از مهربانی زیاد ترش می کنند، بالا میارن روت، بعد میگی بشکنه این دست که نمک نداره!؟

به نظرم در جاش باید مهربان بود و در جاش باید نامهربان بود، هر کی هم بدش میاد هری، دور آدم خلوت باشه خیلی بهتره تا پر آدم پر رو باشه!؟

در نور قرار دادن

حتما شما هم در زندگیتان آدم هایی بودند که بهتان بدی کردند و آسیب های بدی به شما زدند و ازشان کینه و تنفر دارید و نمی توانید ببخشیدشان!

دوستی به من پیشنهاد داد این آدم ها را در نور قرار دهم اگر کلاس یوگا رفته باشید با این عبارات آشنایی دارید!

من این کار را کردم و حسم به این آدم ها تغییر کرد و احساس شادی و سبکی کردم حتی قبلش می خواستم برایشان دعا کنم نمی دانستم چه بگویم اما وقتی در نور قرارشان دادم باب دعا هم باز شد!

امیدوارم با این راه حل به آرامش و صلح برسید!