باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

اولین حس

متاسفانه باب شده میگن به اولین حستون به آدم ها اعتماد کنید این شهود شماست ولی برای من از وقتی یادم هست اولین حس اشتباه بوده!؟

چه آدم ها که حس خوب بهشون داشتم و بیچاره م کردند و چه آدم ها که حس بد بهشون داشتم و لطف ها بهم کردند!؟

بعد اگر توجه کنید حستون به آدم ها تغییر می کنه مثلا آدم های توی تلویزیون که نمی شناسیدشون رو نگاه کنید، اگر دقت کنید با اینکه نمی شناسیدشون و ازشون بدی یا خوبی ندیدید ولی به مرور زمان حستون بهشون تغییر می کنه!؟

پس حس رو جدی نگیرید البته حس ششم اگر دارید یا حس ترس رو جدی بگیرید اما حس هایی مثل اینکه ازین خوشم میاد و از اون خوشم نمیاد یا باحاله و خوشگله و بدگله رو جدی نگیرید!؟

عشق، نفرت، بی تفاوتی

یه مشاور بهم گفت عشق و نفرت دو روی یه سکه ان، اوشو هم این رو میگه، چیزی که بده بی تفاوتی هست، بین عشق و نفرت ممکن است مدام شیفت کنید اما وقتی بی تفاوت بشید انگار که مرده و اینه که بده!؟

آدما رو به بی تفاوتی از خودتون نکشونین، تا یه جایی می تونن تحملتون کنن، بعد می زارنتون کنار!؟

من اعتماد به نفس ندارم

می دونید من اعتماد به نفس ندارم، از روی همین بعضیا رو فکر کردم دستنیافتنی هستند و من نمی تونم از عهده شون بربیام، برای همین همیشه انتخاب هام آدمای کج و کوله بوده، یه دلیل دیگه ش اینه که خودم از لحاظ روانی کج و کوله ام، یکی رو می بینم که همدردیم میگم ها این خوبه وگرنه آدمای سالم تر بودن که می خواستن بیان تو زندگیم اما نمی دونم چرا به دلم نچسبیدن، همیشه از آدم های زخم خورده خوشم اومده، دلمم براشون سوخته، خوب معلومه ازشون زخم می خورم یا من بهشون زخم می زنم، خدا به اونایی که سالم تر بودن اومدن سمتم رحم کرده که من بهشون متمایل نشدم!؟

پشیمان شدم

الان باز پشیمان شدم

می خوام نوشته هام رو پاک کنم

یعنی این قدر بدم که می خوام یکی رو بکشم!؟

نمی دونم این چیه تو من که یهو فوران می کنه!؟


بعدنوشت: الان باز پر نفرتم، نمی تونم ببخشم، حقش نیست بخشیده بشه!؟ وقتی من این جوریم وای به حال آدم بدا!؟

شماتت

می دونید در اصل از خودم ناراحتم!؟

که چرا باهاش دوست شدم!؟

چرا بهش اعتماد کردم!؟

چرا رازهای زندگیمو بهش گفتم!؟

چرا آدم حسابش کردم!؟


نمی خوام قبول کنم اشتباه کردم!؟

نمی خوام قبول کنم این قدر ناشی هستم که همیشه تو دام آدم های بد میفتم!؟

خودمو بدبخت کردم با انتخاب هام!؟

هنوز دارم تاوان دوستی های گذشته م رو میدم!؟

اثری که روم گذاشتند!؟

کارهایی که باهام کردند و من جلوشون درنیومدم!؟

گذاشتم راحت برن!؟

باید تلافیشو سرشون درمیاروردم!؟

ولی من عرضه ی این کارها رو ندارم!؟

فقط به خدا می سپارم!؟

هیچ وقتم خدا بدبختشون نمی کنه!؟


البته همین که من رو از دست دادن بدبختیه!؟

خخخخخ

بقیه می زارن تو کاسه شون!؟

لعنت به همه شون که زندگی مو سیاه کردند!؟

لعنت!؟


الکی دلم برای مردم می سوزه!؟

اونا هم منو گیر میارن و عقده هاشون رو خالی می کنند!؟

ولی من خر باز دلم می سوزه!؟

میگم بزار عقده هاش خالی بشه!؟

از خریت خودمه هر چی سرم میاد!؟