باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

آهنگ شاد

از وقتی عمه اقدس الملوک این آهنگ رو گذاشته و کلی کامنت گرفته با خودم پی بردم من خیلی فرق دارم!

قدیم ها که آهنگ های سنتی برام شاد بود وای آلبوم شور انگیز استاد ناظری، چقدر گوشش می کردم یا گل صد برگ رو، یادش بخیر!

دیگه سنتی همایون شجریان و علیرضا قربانی گوش می کردم و عشق می کردم گه گاه افراد دیگه هم گوش می کردم یعنی می کنم سالار عقیلی، محمد معتمدی، وحید تاج، مختاباد، خوراکم سنتی بود!

ولی الان چند وقته افتادم رو خط مهستی و هایده، تازه به عمق عشقشون و حالشون پی بردم قدیما شاد می خواستم گوش کنم شادم معین و شکیلا و لیلا فروهر و عارف و هنگامه و اینا بود، الان شادمهرم گاهی گوش میدم، این اوج شادی منه!؟

آهنگ های تند و قری و سکسی و این چیزا دوست ندارم کلا هر چی گمم کنه از حالت خودآگاهی بیام بیرون دوست ندارم، اونم ببره تو اون فازا!؟

یه خوراک دیگه ام آهنگ های بی کلام هست وای چقدر یانی گوش می کردم ریچارد کلایدرمن، پل موریه و ... الان اون قدر رمانتیک نیستم آهنگ های بی کلام ریتم تندتر هم گوش می دهم!

من تو زندگیم موسیقی خیلی نقش بازی کرده، دوستم دارم تنهایی گوش بدم و غرق بشم توش، غرق بشم تو افکارم، نعشه بشم!؟ خخخخخ

توانایی گذشته را ندارم!

من دیگر توانایی چند سال پیش خودم را ندارم!؟

خودم احساس می کنم!؟

آن قدرت زیر پوستم نیست!؟

بعضی ها می گویند ورزش کنی و لاغر کنی درست می شوی!؟

ولی من حتی نمی توانم ورزش کنم یا رژیم بگیرم!؟

به خانواده گفته ام از من انتظاری نداشته باشند!؟

می خواهم یه مدت تنها باشم و علاف باشم و هیچ کار نکنم!؟

و به این فکر کنم واقعا می خواهم با زندگیم چه کنم!؟

من کم آورده ام، باید اعتراف کنم که کم آوردم!؟

و فهمیدم چقدر دستم خالیست!؟


راستی از جلسات تعلیمی مسیحیت هم انصراف دادم!؟

انگیزه ی جدید

من فهمیده ام آدمی هستم که بخشی از خود را درون خودم یافته ام و بخشی دیگر را در بیرون از خودم!

یعنی تنهایی و فکر کردن برایم لذتبخش است اما نه برای مدت زمان زیاد بلکه بعد از چند ساعتی نیاز به محرکات بیرونی برای صرف وقت خودم دارم!

تا جایی که فهمیدم غنای درونی متوسطی دارم و با یک انسان فرزانه فاصله ی زیادی دارم!

اما فهمیده ام ما خالق زندگی خودمان هستیم و من فکر می کنم انگیزه ی جدیدی برای ادامه گرفته ام، حال فهمیده ام باید غنای درونی خودم را افزایش دهم و خلاهای درونم را پر کنم!

اما هنوز اول راهم و نمی دانم چگونه باید این کار را بکنم!؟ اگر شما کتابی می شناسید لطفا به من معرفی کنید!؟

ضمن اینکه باید تحقیقاتی بر روی سلامتی انجام دهم و سلامت خودم را بهبود بخشم و به بدنی متعادل برسم، به قول معروف عقل سالم در بدن سالم است!؟

امروزم گذشت!

امروزم گذشت!

حال بدم رو تحمل کردم!

من خیلی تنهام!

ولی یه آهنگای بی کلامی تو کانالای تلگرام اومد!

حالم رو عوض کرد!

خدا یا مرسی!

 لااقل تو هستی!

البته من خودم نمی خوام با هر کسی صمیمی بشم!

خوب تنهاموندنم هم طبیعیه!

از دیگران توقع ندارم!

روزای شادی هستند!

روزای غم نیستن!

زندگی این طوره!

رسم دنیا اینه!؟

یادمه وقتی دانشجو بودم!

یادمه وقتی دانشجو بودم از لحاظ روحی خیلی بهم ریخته بودم، دبیرستان محیط خوبی نداشت و کنکورم هم خراب شده بود، بیشتر ناراحت بودم که تصویرم در ذهن بقیه خراب شده بود، الان که فکرشو می کنم می بینم چه احمقانه، به درک که بقیه در موردت چی فکر می کنند اما اون موقع برام مهم بود!

زد و عاشق شدم، طرفم هم استادم بود، سال دوم بودم، چند ماهی حال خیلی خوشی داشتم اما بعد نظرم عوض شد، یعنی کلا من تو عشق این طوری هستم که یه دلم میگه برم یه دلم میگه نرم، از اولشم اعتماد به مردا نداشتم، دروغگوهای خوبیند!

خلاصه که از عشق همیشه فقط چند ماه نصیبم شده، بعدش خشم و انکار، یادمه بعد اون چند ماه حتی برای خودم انکار می کردم که عاشقش شدم، همونم چند سال بعد مریضم کرد!

آره دیگه من قبول کردم همیشه باید یه جورایی افسرده خو باشم از اول بچگیم این طور بودم، نوجوونیم بیشتر شد، تو جوونی تشدید شد و آخرش کارم به دکتر روانپزشک و دارو کشید!

خوبه من راضیم، بهتر از بی غم بودنه! تنهایی و افسردگی آدم رو بزرگ و قوی می کنه! اصلا هم دوست ندارم عین بقیه زندگی کنم، از اول هم دوست نداشتم، این افسردگی تقاص همین متفاوت بودنه!