باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

من رفته بودم اما برگشتم

بنا به درخواست دوستان، از اونجا که من خیلی محبوبم  دوباره وبلاگم رو بازیافت کردم!

می خواستم تو خلوت تنهایی خودم باشم، این قدر وبلاگ بازی نکنم!؟

ولی واقعا خوب بود این چند روز بسته بودم چه اتفاقاتی افتاد؟! 

اوضاع دنیا خیلی خیته!؟ منم نمی دونم چرا!؟

تو خونه ی ما هم اوضاع خوب نیست، کسی با کسی درست حرف نمی زنه!؟

به قول اخوان زمستان است ...

راستی شبا تو کانال تلگرامم شعر می گذاشتم، یعنی تمرین شعر می کردم، فعلا تمرین کنم همچین که به قوام اومد اینجا هم می گذارم!؟

دوستتون دارم، شاد باشید 

دلوم خونه!

دلوم خونه!

خونه ویرونه!

شب است!

شب تاریک!

شب سرد!

شب سیاه!

دلوم خونه!

دلوم بارون مخواد!

باید بگریم!

بگریم!

بگریم!

بگریم!

تا صبح شه!

ولی جاش موخوبوم!؟

خانه ام خاکستریست

خانه ام خاکستریست،

آسمانم آبیست،

دشت دلم خون است،

زیر پایم زمین سنگیست،

درخت وجودم سرسبز است،

گلم می نالد

و چشمانم می بارد

ببار ای باران ببار

بر دشت خونبارم ببار

سنگ ها را بشور و ببر

مرا به دریا برسان

مرا به زیر ابرها برسان

من خشکیدم

من در برهوت تنهاییم خشکیدم!

انضباط شخصی

امروز یه فایل صوتی یک ساعتی در مورد انضباط شخصی گوش کردم، کلیاتش رو می دونستم یه سری جزئیات گفت که نمی دونستم، مال سایت رادیو مثبت بود!

من سال هاست که می خوام به امیال خودم غلبه کنم اما نمیشه یا خودم رو مریض می کنم این قدر که سفت و سخت می گیرم یا میگم راحت باش که در این صورت اصلا عمل نمی کنم!

من اگر یه چیزی رو واقعا بخوام حاضرم براش هر هزینه و سختی رو بدم ولی وقتی نخوام و مجبور باشم یه مقاومت و انزجار عجیب و غریب از اون کار دارم!

امروز چند تا آگهی کاریابی نگاه کردم چند جا هم رزومه فرستادم، دیگه سنم رفته بالا کسی بهم کار نمیده!؟

مشکل من بیرون خونه نیست، مشکل من توی خونه است که هیچ کار نمی کنم، انگاری شرطی شدم فکر می کنم تو باید راحت باشی، هر کار بخوای انجام بدی!

می دونم اینا فقط مشکل من نیست، مشکل خیلی هاست، اگه کسی رئیسمون باشه بهمون بگه چی کار کن انجام میدیم چون باهاش رودربایستی داریم اما به خودمون که میرسه میگیم با خودم که تعارف ندارم، حالا باشه بعدا و همین جور روزها می گذره و اون بعدا نمیاد و تو با خودت میگی وای کارایی که می خواستم بکنم موند و این همه وقت گذشت و من هیچ کار نکردم!؟

مشکل اینه که کنترل درونی ندارم، یه زمانی خیلی به خودم سخت می گرفتم و با سرکوب خودمو کنترل می کردم اما این کار مریض و فرسوده م کرد، یه خشمی هم از خودم داشتم اما حالا از خودم خشمگین نیستم و اون سرکوبگر درونم فهمیده زور گفتنش مریضم می کنه برای همین من مانده ام بدون کنترل!

چند روزه خونه ام

چند روزه خونه ام و دوستم ندارم از خونه برم بیرون!

کمرم یه جوریه باید برم پیاده روی تا درست بشه اما اصلا حسش نیست!؟

هنوز معنایی برای زندگیم پیدا نکردم!؟

هنوز پر از سوالم!؟

باز چند روزه همه ش پای گوشیم!؟

هوا خیلی خوب شده!

بدنم عادت کرده به سرما!

حیف بدن من افتاده دست من، قدرش رو نمی دونم!؟