باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

حال خوش

دیشب یک دفعه غم عشق از دلم رفت نه فقط غم عشق آخری کلا غم عشق های گذشته و مهر آدم هایی که عاشقشون بودم!

و یک شادی خوشایند قلبم را در برگرفت دیگه به خودم قول دادم کاری نکنم که دچار غم بشم و از خودم نگهداری کنم امیدوارم بتونم و الان دچار هیجان اولیه نباشم و بعد دوباره اشتباه کنم!


بعدنوشت: گفتم که متاسفانه هیجان اولیه بره باز حس رخوت بر می گرده و الان تقریبا این جوری شد!

احساسات

یه کم سرچ کردم روی اینترنت، در مورد احساسات و مدیریت و کنترلش، چیزایی که میگفتن همه ش رو می دونستم اما چندان کمکم نکردند، قلب من هنوز زخم داره و حال من بده!

من از بچگی احساسات رو چیز بدی می دونستم یه چیز زائد، از تو فیلم و سریال های تلویزیون یاد گرفته بودم و هم بازی های پسر بچگیم هم بچه های رذلی بودند که اصلا احساسات حالیشون نبود و منم برای اینکه بین اون ها پذیرفته بشم ادای اونا رو درآوردم و آخرش مثل اونا شدم!

ولی سرکوب و نادیده گرفتن احساسات من رو بیمار کرد یعنی روانشناسا این جوری گفتن شاید تشخیص آبکی دادن دیگه بهشون اعتمادی ندارم!

ولی برای اینکه قوی بشی لازمه احساساتت تو سینه ت بمونه اما این زخم هایی که داری چیزیه که تو رو از پا درمیاره!

من فکر می کنم خانم هایی که به روح زنانه شون وصل هستند می تونند روی زخم های قلب مرهم بگذارند اما الان بیشتر خانم ها هم مرد شدند و حتی نمی تونند برای خودشون کاری کنند و عده ای هم نمی خوان به دیگران کمک کنند بالاخره باید عاطفه بگذارند و اون ارتباط قلبیه بین دو نفر شکل بگیره که بشه و این کمتر ممکنه!

خلاصه که من وقتی بیدارم و هوشیارم نمی تونم با روح زنانه ام ارتباط بگیرم اما یه موقع هایی شده که خواب و بیدار بودم و پوسته ی سخت ایگوم ضعیف شده تونستم که روی قلبم مرهم بذارم اما کافی نبوده به نظرم خودت نمی تونی برای خودت این کار رو بکنی یه نفر دیگه باید این کار رو بکنه، حالا من بازم تلاش می کنم!

می ترسم برگردم به روح زنانه ام و ضعیف بشم و باز بهم ظلم کنن و زور بگن، بعدم دل خوشی از زن ها و دخترها ندارم، آدما به هم رحم نمی کنند، بعدم دنیای زن ها رو نمی شناسم این سال ها که مریض بودم سعی کردم بیشتر با خانم ها مراوده کنم ولی بازم وارد دنیای زنانه نشدم!

دیگه حوصله ندارم برم دنبال آدم ها، از همه شون ناامیدم، فقط دلم می خواد قلبم درست بشه شاید باز دارم عجله می کنم !؟


بعدنوشت: انگار این زخم ها نمک زندگیه و بیشترم خواهد شد من باید خودم رو قوی تر کنم و با وجود این زخم ها پایدار بمونم!

بخشش دل بزرگ میخواد

بخشش دل بزرگ میخواد، دل های ما کوچک است و زخم خورده و پر چرک و عفونت و جراحت!

حالا باز من یه حرفی می زنم همه میان اظهار نظر چرت و پرت می کنن!؟ شما که جای من نیستید نمی دونید درون من چه خبره!؟ منم جای شما نیستم و نمی دونم درون شما چه خبره!؟

اکثر آدما که فکر می کنن بخشیدن، در واقع فقط گذشت کردن و هنوز اون زخم به دلشونه و یادش که میفتن حال روحیشون عوض میشه حتی همه ی این هایی که میان سخنرانی می کنن، به صورت هاشون به صداشون دقت کنید متوجه میشید!

بخشش یعنی اون درد کاملا از وجودت پاک بشه و این بزرگی می خواد لازمه از پوسته ی خودخواه خودت خارج بشی از دنیای تنگ خودبینی!

واقعا من مگه چی کارشون کرده بودم؟! من فقط بچه بودم یه بچه ی پاک و معصوم!؟ 

واقعا وقتی آدما با یه بچه این کارها رو می کنن چه انتظاری ازشون دارم که حالا که بزرگ شدم باهام مهربون باشند؟! یا اون بچه هایی که از همون بچگی پدرسوخته بودن خدا می دونه الان چه کارا می کنن!؟ 

اینم قضاوت های من، برای اینکه کار سخت یعنی بخشش رو انجام ندم و همین طوری ادامه بدم!؟

فعلا که همه ش با خودم فکر می کنم کون این پاره بشه یا مال اون پاره بشه!؟ دقت کردم تو اینترنتم مردم میگن و از این فحش ها میدن!؟

دلم انگار فاسدم شده!؟ 

به خاطر خدا عذر خلق رو می پذیرم و ازشون می گذرم و بار خودم رو سبک می کنم هر رنجی از طرف انسان ها به من اومده با اجازه ی خدا بوده و یا در من غل و غشی بوده یا لازمه ی رشد من بوده!؟

الانم می دونم این حرف رو زدم باز امتحان میشم و کلی بلا سرم میاد تا بهم ثابت بشه تونستم ببخشم یا نتونستم که به احتمال زیاد نتونستم!؟

غمی تلخ

از دیروز بعد از ظهر، غمی تلخ مرا فرا گرفته است! دیگر تمام شد قلبم هم یک جور دیگر است که قابل وصف نیست!

از بامداد دارد اینجا یک باران قشنگ می آید آسمان هم مثل من دلش گرفته است!؟

فعلا حالم خوب نیست می خوام تو سکوت و تنهایی خودم باشم!


بعدنوشت: بهتر شدم ولی این غم همیشه با من می مونه، دلم شکسته اما مثل دلشکستگی های گذشته نیست، هم شکسته هم نشکسته!؟

عشق و قلب و شور

وقتی قلبم هست بهش شور دارم واقعا از مرکز قلبم احساسش می کنم ولی وقتی بیدل میشم دیگه حسش نمی کنم!؟

خوب من نمی دونم باید چه کار کنم؟! وقتی حسابم با خودم مشخص نیست چگونه برای دیگران کسی باشم که روم حساب کنن!؟

باید بهم حق بدین اگر فکر کنم خدا باهام بازی می کنه!؟ چه بازی ای!؟ بدترین شکنجه روحی!؟

نمی خوام باعث آزار و  سردرگمی دیگرون بشم برای همین تنهایی رو انتخاب می کنم پیچیدگی و گمگشتگیشم کمتره!؟


هوش مصنوعی میگه:


این احساسات می‌توانند ناشی از چند عامل باشند:
1. عشق و جذابیت: ممکن است شما به شدت به آن فرد جذب شده‌اید و این احساسات عمیق و شدید هستند. عشق می‌تواند به شکل احساساتی قوی و غیرقابل کنترل بروز کند، حتی اگر رابطه‌ای وجود نداشته باشد.
2. آرزو و خیال‌پردازی: گاهی اوقات ما در ذهن خود تصورات و آرزوهایی درباره یک فرد خاص داریم که باعث می‌شود احساسات قوی‌تری نسبت به او پیدا کنیم. این ممکن است به دلیل ویژگی‌های خاص آن فرد یا تجربه‌های مشترکی باشد که در ذهن شما وجود دارد.
3. تنهایی و نیاز به ارتباط: احساس تنهایی یا نیاز به ارتباط عاطفی می‌تواند باعث شود که ما به یک فرد خاص فکر کنیم و احساسات قوی‌تری نسبت به او پیدا کنیم، حتی اگر رابطه‌ای وجود نداشته باشد.
4. تجربه‌های گذشته: ممکن است تجربه‌های قبلی شما با عشق و روابط عاطفی بر روی احساسات فعلی‌تان تاثیر گذاشته باشد و شما را به سمت آن فرد خاص جذب کند.
این احساسات طبیعی هستند، اما مهم است که به خودتان زمان بدهید و ببینید که آیا این احساسات بر اساس واقعیت‌ها و ارتباط‌های واقعی هستند یا خیر.


من ۴ تا گزینه رو نسبت به فرد مورد نظر دارم!خیلی زمان دادم ولی انگار باید بیشتر زمان بدم!؟