امروز روز کوروش هست و روز خاکسپاری آرمیتا گراوند!
جالبیش اینجا بود که تولد آرمیتا 13 فروردین بوده!
چقدر ایرانی؟ برای ایرانم فوت شد!
چقدر همزمانی رخ میده؟
عاشق نقاشی و تکواندو بوده!
عاشق کره ای ها!
عاشق گربه!
شبیه خواهر کوچک من!
کلا استایلش هم شبیه خواهر منه!
انگار خواهرم بود!
می دونم اگر نزدیک بودیم به تیپ و تاپ هم می زدیم مثل خواهرم!
ولی حقش نبود بمیره!
منم دیگه خسته شدم از این وضع!
از دیدن فجایع دنیا!
خدا یا می خوای ما رو بکشی؟ بکش!
چرا زجرکشمون می کنی؟
چگونه صبر کنم؟!
چگونه رضا بدم؟!
چگونه شکرگزار باشم؟!
چه کسی حال مرا می فهمد؟
توضیحش سخت است!
زبانم در دهانم قفل شده است!
لب هایم بهم دوخته شده اند!
قلمم خشک شده است!
و خودم به خانه میخکوب شده ام!
چه کسی حال مرا می فهمد؟
جز خدایی که در این نزدیکیست هیچ وقت، هیچکس حال مرا فهم نکرد!
و خدا یا چه کنم؟
تو بگو من چه کنم؟
آسمانم ابریست!
آخ آسمانم ...
وای آسمانم ....
خسته ام خسته!
درمانده ام درمانده!
تو دوایی! تو دوا!
تو طبیبی! تو طبیب!
تو حبیبی! تو حبیب!
ای حبیبم!
ای طبیبم!
ای دوای دردم!
بر رهت بنشسته ام تا که علاجم بکنی!
نوش دارو را بفرست!
من سخت به آن محتاجم!
باز دارم عصبی می شوم!
واکنش طبیعی آدم، در مقابل قتل و غارت همین است!
اگر جلوی خودت را بگیری مریضت می کند!
اتفاقی که افتاده، این است
بروز خشم را برای ما ممنوع کرده اند!؟
کاری کرده اند که فکر کنیم خشم بد است!
اما خودشان مستقیم و غیر مستقیم خشمشان را بروز می دهند!
تو باید بروی برای خودت بنویسی!
تو نباید دیگران را بیازاری!
اما آن ها این کار را می کنند!
پس چه کسی باید جواب آن ها را بدهد؟!
ما خشممان را فرو می خوریم و خودمان را مریض می کنیم!
و آن ها به ریشمان می خندند!
اما چاره ای نداریم، ما به مظلوم بودن عادت کردیم!
کار دیگری بلد نیستیم!
ولی روزی صبح دولت ما می دمد!
ما هم خدایی داریم!
شما خودتان را با دستان خودتان نابود می کنید!
ما هم خسته و دلشکسته می نشینیم!
در یک مناقشه دو طرفه یا چند طرفه، هر کس خودش را حق می داند و طرف مقابلش را تعدی گر به حق خود می داند و دو طرف برای احقاق حق خود حاضر به هر کاری هستند.
متاسفانه چگونه به حق خود رسیدن درست آموزش داده نمی شود و هر کس به خود حق می دهد هر کاری با طرف مقابلش بکند و خودش را توجیه می کند که او حق مرا ضایع کرده است پس حقش این است که با اون من فلان کار را بکنم!
در صورتیکه اگر دقت کنیم یک نفر اول ظلم می کند و در جواب ظلم او طرف مقابل یک ظلم بزرگ تر انجام می دهد و بعد باز طرف اول جوابش را می دهد و این چرخه همین طور ادامه می یابد تا کار بالا می گیرد و حتی به خونریزی می رسد!
وقتی دو طرف از جنگیدن با هم خسته شده اند دیگر مهم نیست چه کسی اول جنگ را شروع کرد چیزی که مهم است این است که دو طرف به این نتیجه رسیده اند راه جنگیدن و دعوا با هم راه به جایی نمی برد و هزینه و خسارتش بیشتر است پس با هم صلح می کنیم و قول می دهیم دیگر هم را آزار ندهیم چون این جنگ به نفع هیچ کدام از دو طرف نیست!
البته این تجربه ی من است و شاید شما با آن مخالف باشید و در ضمن بستگی دارد که دو طرف چه ظلم هایی بهم کرده باشند، تا چه حدی از حد گذرانده باشند!
ولی چیزی که مسلم است حق با یک طرف نیست بلکه نسبی است و تشخیص آن با کسی است که به قانون و انصاف احاطه کامل داشته باشد و بی طرف باشد!
به امید عدالت!
برای جنگ که آمدی خانه ی ما را نابود کنی!
چه بگویم؟
بگویم خانه ی خودت نابود باد؟!
اینکه می شود آرزوی باز هم پدید آمدن تو!؟
نه تو باید بروی!
برو به همان جا که ازش آمدی!
برو پیش شیطان!
به شیطان بگو تو از آتشی!
ما از آب و خاکیم!
آتش ما را می سوزاند!
چرا این قدر بر بشر خشم داری!
بشر که احمق است!
هزاران سال است به حرف تو گوش می دهد!
باشد ثابت کردی از ما برتری!
ما را به حال خودمان بگذار!
آتش همیشه بد نیست!
اگر کنترل شده باشد سازنده است!
چرا از آتشت به نفع بشر استفاده نمی کنی؟!
که کردی!
که هر وقت دلت خواسته کردی!
داری چه کار می کنی با ما!؟
چرا روزگار فرشته بودنت را از یاد بردی؟!
تو که بالاخره گاهی رحمت می آید دوباره فرشته می شوی!؟
برگرد به روزگار خودت!
این جنگ را تمام کن!
آخر این قدر در شعله ی خشم سوختی چه شد؟!
بیا و دوباره راه مهر و دوستی را پیش گیر!
دوباره اهل شو!
به خاطر خودت، نه به خاطر ما!
اینکه لذتش بیشتر است موجوداتی دوستت داشته باشند و تو بر آن ها بزرگی کنی و آن ها تو را ولی نعمت خود بدانند!؟
تو که می توانی و بارها کردی!
آخر آدم یا هر موجودی با خدا لجبازی می کند؟!
خدا که دوستت دارد!
می دانی که اگر برگردی می بخشدت!
تو سال ها فرمانبردارش بودی یادش نرفته است!
خودت خدا را بهتر می شناسی!
آتش بر ما نیفکن!