شما میگید اخبار نبین اما اخبار خودش دنبال من میاد و روی روح و روانم تاثیر میزاره!
مثلا دیشب خواب دیدم مرکز ایران رو داده بودند به فلسطینی ها، از پایین استان اصفهان تا بالای هرمزگان، لب دریا رو بهشون نداده بودند!
بعد تمام مراتع رو طناب کشی کرده بودند که گله هاشون نتونن چرا کنند!؟ بعد اونا اعتراض داشتند!؟
خودمم یه پسر بچه ژاپنی رو به فرزندی قبول کرده بودم چون جنگ شده بود اینا آواره شده بودند مادر و پدرش رو گم کرده بود! این قدرم بامزه و شیرین بود!
قبلشم رفته بودم پیش یه مشاور، می گفتم تنهام چی کار کنم؟! یه چیزای دیگه هم بهش گفتم که خصوصیه اینجا نمی تونم بگم!؟
خلاصه که روح و روانم درگیر میشه و به اخبار ندیدن هم نیست، شما شاید این قدر اخبار ناگوار روتون تاثیر نمی ذاره که حال من رو متوجه بشید، دیگه سیستم آدما با هم فرق داره!؟
مگه این که مثل اون سری جنگ سوریه این قدر حال خودم بد باشه که هیچی نفهمم، اصلا هیچی برام مهم نباشه چون خودم لب مرگ بودم اما الان که حالم بهتره دیگه ناخودآگاهم توجه می کنه به اخبار!؟
از دیروز تلگرامم پر شده از مطالب مربوط به شکرگزاری!
من از دنیا حالم بهم می خوره بعد کائنات میگه باید شکرگزار باشی و تسلیم باشی و رضا بدی به همه ی این اتفاقات!
خیلی سخته بخوای رضا به داده بدی و از پیشانی گره بگشایی ولی چاره چیه؟!
خدا ما را ثبت نام کرده توی یه مدرسه شبانه روزی معنوی، زوری هم هست اگه با پای خودت درسا رو گوش ندی و انجام ندی کشون کشون و با کتک و کشیدن گوش مجبورت می کنند درسا رو پاس کنی!
منم که افتادم رو دنده ی لج، یه بلای حسابی آخرش سرم میاد ولی من فعلا از خدا شاکی هستم می دونم به عنوان بنده حق ندارم شاکی باشم اما ازش شاکی هستم چون این هنوز اولشه خیلی بلاهای دیگه قرار سرمون بیاد، احتیاج دارم یکی باهام حرف بزنه، یکی که حرفای تکراری قبلی رو تکرار نکنه، حرفای جدید بزنه، مردم از بی کسی و بی همنفسی تو این دنیا!؟
بعد نوشت: آروم گرفتم، رفتم یه دوشم گرفتم!
آرمیتا گراوندم فوت شد و ما مثل یه روز معمولی بیدار شدیم و صبحانه خوردیم!
مردم تو غزه، تو اوکراین دارن کشته میشند و ما بهم میگیم ول کن اخبار رو!؟
مردم خودمون زیر خط فقرند و با مشکلات اقتصادی و گرسنگی تو این سرما دست به گریبانند، اون وقت ما شب راحت می خوابیم!
واقعا نمی دونم چم شده اما دیگه دلم برای کسی نمی سوزه که اگه بخواد بسوزه حال خودم بد میشه!؟
دو روزه پهلوی راستم الکی درد می کنه، تو خواب بودم درد گرفت، نمی دونم عضله هاشه یا روده هامه!
ولی دنیا خیلی بی وفاست!
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست؟
اصلا فکر نمی کردم روزی این جوری بشم!؟
تا دیشب قلبم درد می کرد!
اما امروز صبح خوب بود!
ولی بازم قرص خوردم!
دیشب با خودم گفتم باید برم دکتر دیگه!
فکر کنم ترسید خوب شد!
**********
امروز شلغم پختیم!
سه تا کوچولو خوردم!
ناهار پیراشکی خوردم!
**********
اون دوستم یادتونه از یکی خواستگاری کرده بود؟!
طرف ردش کرده بود اونم می گفت زودتر بمیرم؟!
الان طرف برگشته اما دوستم بهش گفته من هیچ حسی بهت ندارم!؟ خخخخخخخ
دو تا بچه های دوستاشم فوت کردند!
خیلی ناراحته!
جوون بودند!
مرگ خیلی زیاد شده!؟
جدیدا دارم پادکست هایی از یک کشیش مسیحی گوش میدم، در مورد این هست چرا در دنیا درد و رنج وجود داره، چرا به یکی تجاوز میشه یا یکی سرطان میگیره یا یکی حتی فرعون میشه یکی موسی!؟
خوب این رو می دونستم واسه درد و رنج هایی مثل بیماری یا تصادف که جان به در می بریم اما دیگه زندگیمون مثل سابق نمیشه باید تسلیم اراده ی خدا باشیم و قبول کنیم پشت هر شری، خیری هست و درد و رنج ها باعث ساخته شدن وجود ما میشه و البته اگه تسلیم باشیم باعث قوی تر شدن ایمانمون!
اما واسه درد و رنج هایی که باعث مرگ میشه آدم میگه آخه این برای چی بود؟! مثل جنگ هایی که داره در می گیره یا بیماری هایی که الان زیاد شده، امروز داشتم رومیان باب 9 رو می خوندم مثال جالبی زده بود میگه یه کوزه گر، کوزه می سازه بعضی هاش رو غضب می کنه و نابود می کنه بعضی هاش رو برای کارهای نیکو استفاده می کنه کوزه نمی تونه به کوزه گر اعتراض کنه چرا با من این جوری می کنی؟! ما به عنوان مصنوع خدا فقط می تونیم تسلیم باشیم و بگیم خدا خودش می دونه کی واسه چه کاری خوبه و به قولی ذات و سرشت یکی برای اینه که فرعون بشه و ذات و سرشت یکی برای اینه که موسی بشه و کائنات هم این رو فراهم می کنه که هر کس به کمال وجودی خودش برسه و تسلیم اراده خدا بودن امتحان هست برای ما ایمانداران!؟
حالا شاید بگیم چه خدای خودخواهی هست میگه من می دونم کی برای چی ساخته شده و شما هم حق اعتراض ندارید اما این نظر انسانی ماست، ماییم که خودمون خودخواهیم و این کارها را از سر خودخواهی می کنیم خدا کریمه، خدا از سر رحمت و مهربانیش این کارها رو می کنه و چون خالق و صانع هست می دونه کمال هر کس چیه، خدا بزرگه این قدر بزرگه که من انسان خودشیفته ی خام نمی تونم درکش کنم مگه اینکه منم روزی به اندازه ی اون بزرگ بشم!؟