نمی دونم چه کار کردی اما حس می کنم دیگه مال تو شدم!؟
مگه در چله نیستی؟!
دقیقا داری چی کار می کنی؟!
دیگه نمی خوام اذیتت کنم!؟
هیچ خبری هم ازت ندارم!؟
فقط تله پاتی!؟
اونم نمی دونم چقدر درسته!؟
ولی عشق بین ما هنوز تموم نشده!؟
تهشه!؟
شاید روزای دیگه چیز جدیدی متولد بشه!؟
نمی دونم!؟
فقط ببین خدا چقدر دوست داره هنوز چله ت تموم نشده مرادت رو داد!؟
من همیشه می دونستم خدا دوستت داره!؟
این مثلا دلنوشته ست!؟ خخخخخ
قبول کن دیگه چون تو کف حال خودمم!؟ خخخخ
بعدنوشت:
مال تو شدم ولی قلبم رو نمیدم بهت!؟
من بچه ی لوس و تخسیم به حرف هیچکس گوش نمیدم!؟
خخخخخ
بعدنوشت بعدی:
والا حالا که من دیگه ناز نمیام و قاپم رو دزدیدی، میگی نه!؟
فازت چیه!؟ نکنه تو هم مثل من دودلی و شک داری!؟
شایدم منظورت چیز دیگه ای هست و جدی نیستی!؟
خوب شماها جدی نیستید چرا آدم نباید ولتون کنه؟!
منو سر کار گذاشتی؟!
اصلا حس ندارم!
حالم خوبه ها!
میگم و می خندم!
ولی یک جوریم!
نه زنده ام نه مرده!
یه حس هایی دیگه در من نیست!
فقط همین رو می تونم بگم!
ناراحتم ولی خوشم!
الکی خوش نیستما!
یه جور دیوانگی هست!
از نوع خوبش!
دیگه فکرم کار نمی کنه!
شاید واقعا باب اسفنجی شدم!
بی خیال و بی دغدغه!
بدون اینکه ذهنم روی چیزی قفل کنه!
واقعا حالا باور دارم خدا کریمه!
ساده ست!
چرا این قدر پیچیده ش کرده بودم؟!
یعنی راستی با من چنین کرد؟!
یا چیز دیگه؟!
شایدم مرگم نزدیکه!؟
راستش از مرگ می ترسم اما از بلاتکلیفی خسته شدم!؟
دلم یه روشنی می خواد!؟
از من نفرت نداشته باشید!؟
من انگار وظیفه ی خودم رو انجام دادم!؟
سلام علیکم
صبح شما بخیر
خوبید؟ خوشید؟
چه صبح خوبیه!؟
هوا ابری و سرده ولی روز قشنگیه!؟
پرنده ها داشتن می خوندن!؟
از صبح سحر شروع می کنن به خوندن!؟
نمی دونم چی میگن طفلکیا!؟
از منم می ترسن!؟
من لولو ام!؟ خخخخخخ
گفتم حس خوب امروز صبحم رو باهاتون به اشتراک بگذارم!؟
می دونم برعکس میشه ولی خواستم دیگه!؟
دلم یه مشت و مال اساسی می خواد!؟
در حد کتک!؟ خخخخخخ
چند روزه احساس می کنم از اون حالت رباتی که ما رو برده بودن اومدم بیرون و احساساتم رو بیشتر حس می کنم!؟
فکر کنم همین که دیگه فیلم و سریال نمی بینم باعثشه چون مالتی مدیا روی من خیلی بیشتر از تکست اثر می گذاره!؟
البته فکر کنم الان که بهش فکر کردم باز رفتم تو اون حالت!؟ یه جورایی مسخمون کردن!؟
بعدنوشت: صبح شد و الان ساعت 10 هست و فکر می کنم حالت رباتیکم برگرده و دوباره برنامه ریزی خودکار داره اجرا میشه!؟
جای اون احساس قشنگ بچگیم که به دختر خاله م داشتم، یه احساس پخته و متفاوت اومد!؟
می دونید وقتی بچه و جوون بودم از درونیات خودم لذت می بردم ولی الان چند وقته دیگه حس و حالام لذتبخش نیستند پخته شدند و دیگه ایگوم قدرت سابق رو نداره، برای همین میل به انجام هیچ کاری ندارم ما خیلی کارها رو انجام میدیم از روی خودمون و خودخواهی و خودشیفتگیمون ولی واسه ی من این بی اثر شده!؟
تنها حسی که برام لذتبخشه، حسی که به عشق سابقم دارم که اونم گفتم که از حالت جوونی دربیاد و باز پخته بشه تا این قدر ازش لذت نبرم و هواییم نکنه!؟
بعدنوشت: فکر کنم دارم از درون شبیه یه هیولای گنده و کریه میشم، چون حس به عشق سابقم هم یه طور دیگه شد جوری که ازش خوشم نمیاد!؟