باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

روز نوشت بارونی

دیشب بارون اومده!

بارون قشنگی بوده!

نصف شب بیدار شدم دیدم!

هوا خیلی خوبه!

اما من خیلی خوابالوام!

این همه خوابیدم!

اول هفته به جای نشاط، خوابم میاد!

از بس که خواب های چرت و پرت دیدم!

درست یادم نمونده!

تو خواب داشتم فکر می کردم نکنه ما اشتباه کردیم به حکومت اعتراض کردیم!

آخه همه مشکل خواب گرفتیم!؟

من که دیگه عقلم رو کامل از دست دادم!؟

عه آفتاب اومد!

این یعنی ناامید نباش، خدا هست!

خدا یا یکی رو بفرست من رو یه کم مشت و مال بده مگه خواب از سرم بپره!؟ ( بچه ی لوس )


بعد نوشت: با دست های نازنین خودم پشت و کمرم را تا هر جا که دستم می رسید ماساژ دادم اما خوابم نپرید!؟


یه پیشنهاد: هر وقت خسته و خواب آلود بودید آهنگهای خانم هایده رو گوش بدید، بمب انرژیه ماشاءالله

روزنوشت زخم و زیلی

صبح که بیدار شدم دیدم ساعد دستم خراش خورده!

نمی دونم مثل بچه کوچولوها تو خواب خودم رو با ناخون خراشیدم آیا!؟

خیلی عجیب بود!

نه درد می کنه، نه می سوزه!؟

تقریبا سه سانته!

عمیق نیست!

**********

امروز دلم تنگ بود!

فیلم یاد هندوستون کرده بود!؟

ولی هندستون دیگه رابطه گرفته با یکی دیگه!؟

منم دلتنگیم رو حل کردم!

چه دلی دارم من!؟

یه موقع یهویی دلتنگ میشه!

یه موقع هم از عشق فارغه اصلا از طرف بدشم میاد!؟

این است روزگار عجیب من!؟

**********

رفتم دوش گرفتم!

چسبید!

ناهار ساندویچ مرغ و خیارشور خوردم!

الانم یه چای نبات خوردم!

**********

کمی رفتم پای تلویزیون!

آهنگا که همه مزخرف!

اخبارها هم فاجعه!

باز زاهدان شلوغ شده!

غزه در محاصره است!

اسرائیل می خواد حمله کنه!

هزار نفرشون رو کشتن به این بهانه چهار هزار نفر تا اینجا از اون ور کشته شدن!

به این چی میگن؟!

ما که فقط می تونیم دعا کنیم!

**********

می دونید من فکر می کنم زندگی ارزش نداره تو دست به هر کاری بزنی!؟

وقتی زندگی پوچه، دیگه واسه یه چیز پوچ این همه دردسر برای چی بکشی؟!

عمری به ما داده شده، می تونیم گل بکاریم، می تونیم بمب بکاریم!

گل بکاریم خودمون لذتش رو می بریم اما اگر بمب بکاریم مگه اینکه بیمار روانی باشیم لذت ببریم!؟

اگر دقت کنید ته بیشتر لذت های زندگی هم پوچه، تکراریه، هیچ وقت سیرت نمی کنه!؟

ولی چه چاره، اگر همین لذت ها نباشند دیگه پوچی زندگی کشنده میشه!؟

اما لذت خدمت کردن و محبت کردن این قدر زیاد و قشنگه که به زندگی رنگ و رو میده!؟

میگی همچینم پوچ نیست اما وای به حال اینکه اونکه بهش محبت و خدمت کردی بهت نارو بزنه، داغون داغون میشی!؟

دیگه زندگیت بی معنی هم میشه!

ولی وقتی تو خونت باشه گل کاشتن و بمب نکاشتن، بازم گل می کاری، بازم محبت می کنی، بازم خدمت می کنی چون خوراک روح خودته!

آری آدمی را آدمیت لازم است!

شعر آراممان می کند

امروز کمی دیگر شعر خواندم، از صائب، از سعدی، از مولانا.

دو بیت از صائب برایم جالب بود به دلم نشست:


محنت مردم آزاده فزونتر باشد
بار دل لازمه سرو و صنوبر باشد

عالم خاک بود منتظم از پست و بلند
مصلحت نیست ده انگشت برابر باشد


من که آزاده نیستم، تو عمل نتونستم پای حرفام وایسم، مصلحت نبود سرم رو بدم، انتخاب شدم برای کاری دیگر!

اما این حرفش راست هست عالم پست و بلند هست و انگشتان دست برابر نیستند، هر چیزی در جای خودش هست و هر چیزی و کسی وظیفه ی خودش رو دارد. 

اصلا کی گفته من این قدر خوشفکر هستم که نظم جهان هستی را پایه ریزی کنم!؟ این ها همه از نفس من ناشی می شود که به خودش اجازه می دهد برای دنیا طرح بریزد و البته شکست هم می خورد و بهتر هم هست بخورد و موفق نشود چون اگر موفق شود دچار غرور و تکبر می شود و خودش با دست خودش همان چیزی که ساخته است را نابود می کند!؟

خلاصه که هر چقدر اشعار بزرگان که حکمت هست را می خوانی کم است و در هر برهه از زندگی یک جای کلامشان به کارت می آید!

دنیا آتش است!

دنیا دارد چهره ی واقعیش را نشان می دهد! البته قبلش هم آنچنان گل و بلبل نبود! در وضعیتی که مثلا صلح بود، آدم هایی مرا زمین زدند و در آتش انداختند و زیر خاک دفن کردند!؟

امروز دلم گرفته بود مقداری دنبال شعر گشتم و چند شعر در مورد جنگ و دنیا و آتش از صائب تبریزی پیدا کردم، یک بیت دارد می گوید:

تا نبینی چهره تاریک دنیادار را
کی شود هرگز ترا روشن که دنیا آتش است؟

حرف دیگری ندارم بزنم، رویاهای صلح همه اش الکیست، دنیا بدون جنگ دیگر دنیا نیست، کشتن ....

من متاسفم!

من قرار بود دردی از دردهایتان کم کنم اما انگار ناخواسته به آن افزوده ام!؟

من تا همین چند وقت پیش نمی دانستم با کلام می شود یکی را کتک زد یا به دل یک نفر خنجر زد، من این ها را حس نمی کنم، من از بچگی فقط می فهمیدم که کلام آزاردهنده و ناسزا هست و البته از این کلام های ناشایست این چند سال اخیر استفاده کردم چون که روانشناسی میگفت باید تخلیه شوم و من فقط می خواستم حال خودم را خوب کنم و به دیگران نشان دهم چقدر حرف زشت درد دارد اما نمی دانستم این قدر اثرات دارد و دیگران را زخمی می کند!؟

حال می بینم چقدر همه به من زخم زده بودند و من خبر نداشتم!؟ آخر چه کارشان کرده بودم!؟

من متاسفم، اگر می دانستم این طور است اصلا از این کلام ها استفاده نمی کردم، به عنوان یک انسان کار بسیار ناشایست و غیر انسانی کردم و ناخواسته به جنگ های میان انسان ها افزوده ام، قرار بود دنیا را گلستان کنم اما خراب ترش کردم!؟ 

من فقط فکر می کردم دارم ادای آدم های آزارگر را در می آورم!؟ همان حرف ها را به تقلید زدم!؟ نمی خواستم زخم بزنم!؟ نمی دانستم زخم می زند!؟ عذرخواهم!؟