باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

کم طاقتی

دیگه واقعا کم طاقت شدم الان تو اخبار خبر کشته شدن پسر عموی مادر کیان پیرفلک را شنیدم جلوی خودم را گرفتم گریه نکنم!؟

واقعا چقدر راحت آدم می کشند دستانم دارد می لرزد نمی توانم چیزی بگویم!؟

خسته ام از این همه جور و فساد،از این همه خبر مرگ، از خودم، از این آدم ها!؟

چه کار کنم حالم خوب شود؟!


بعد نوشت: رفتم در دفترچه ام برای خدا نوشتم باید به رضای خدا رضایت دهیم ما حکمت مسائل و رویدادها را نمی دانیم جای شهیدان هم در بهشت است شاید باید خوشحال باشیم وقتی کسی شهید می شود چون رستگار می شود!


بعد نوشت ۲: پلیس ایران گفته است که فردی که کشته شده است با ماشین یک پلیس را زیر گرفته کشته است اما خانواده ی مرحوم می گویند که او چنین کاری نکرده است حالا حرف کدام یک را باید باور کنیم؟!

بی خبری، خوش خبری!

واقعا بی خبری، خوش خبریه. من این چند مدت همه اش وسوسه شده ام و  اخبار را دنبال کردم اما اخبار جز انرژی منفی و غم و نگرانی چیزی برای آدم نداره!

امیدوارم باز فضولیم گل نکنه برم تو وب سایت های خبری، من فقط می دونم حالا حالاها داستان داریم و خبرهای مختلف و فوری می آید اون خبری که خیلی مهم باشه به گوش آدم میرسه بقیه حاشیه ها هم باشه برای اونایی که طالبشند.

من فقط یه زندگی آروم می خوام همین!

اخبار اخبار اخبار

هر چقدر می خواهم اخبار را دنبال نکنم اخبار من را دنبال می کند!؟

قرار است عفو عمومی داده بشود خدا را شکر

آقای مهندس موسوی بیانیه داده اند برای گذار بدون خشونت از جمهوری اسلامی آقای خاتمی هم بیانیه داده اند باید ببینیم بین تندروها قبول می شود یا نه!؟

من که چشمم آب نمی خورد!؟

آذربایجان هم می خواهد حمله کند به ایران!؟

اوضاع خیلی ناجور است!؟

ان شاالله ختم به خیر شود!

روزهای تاریخی را داریم با چشم خودمان می بینیم و شرایط خیلی پیچیده است!؟

به من بگید چرا!؟

لطفا! خواهشا! این یک درخواسته! غرغر نیست!؟

چرا همه چی این طور شده؟!

فقط مونده از آسمون سنگ بباره!؟

خبر مرگ میاد!؟

خبر ناخوشی میاد!؟

تا میای یه کم شادی کنی باز یه جای دیگه خبر بد میاد!؟

انگار ما نباید شاد باشیم!؟

به دوستم میگم 

میگه شکوه و شکایت نکن!

اینکه شکوه و شکایت نیست!؟

می خوام بدونم چرا این طور میشه!

شاید من در اشتباهم!؟

شاید باید کاری کنم!؟

اومدم با نرم افزار حافظ فال گرفتم

این اومد:

روزی که فلک از تو بریده‌ست مرا

کس با لب پر خنده ندیده‌ست مرا

چندان غم هجران تو بر دل دارم

من دانم و آن که آفریده‌ست مرا


نمی دونم شایدم غمناک بودن یه نعمته من خبر ندارم!؟

شادی کردن و شاد بودن موجب غفلته!؟


دلم می خواهد از چیزهای خوب بنویسم!

دلم می خواهد از چیزهای خوب بنویسم!

اما دست و دلم نمی رود!

خبرهای بد از هر طرف می آید!

به خودت می آیی می بینی ابروهایت توی هم هستند!

ای کاش کاری می شد کرد!

ای کاش گوش شنوایی بود!

خسته ام از این زندگی پردردسر!

کی قرار است به آسایش و آرامش برسیم!

دیروز می خواستم بروم اعتراضات!

اما زانو ام درد گرفت!

واقعا نمی دانم چه چیز در عمق روان من است که هر موقع می خواهم بیرون از خانه بروم یک جای بدنم درد می گیرد!

از بچگی این طور بودم!

بزرگ ترها فکر می کردند بهانه ی الکی می آورم که مدرسه نروم!

اما واقعا درد داشتم آن هم بدون دلیل!

شاید عمق روان من از معترضین می ترسد!

البته واقعا خودآگاهانه هم ازشان می ترسم!

می ترسم حرفشان را وقتی پیروز شدند عوض کنند!

ما همیشه با ترس زندگی کردیم!

ترس از همدیگر!

بی اعتمادی به هم!

حال دیگر به اوجش رسیده است!

چه نفرینی شده ایم!