باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

من دیگه مغرور نیستم!

همیشه مغرور بودم و یه بادی تو سرم بود،

 امروز احساس کردم که دیگه نیست و خیلی سبکم،

نمی دونم چی شده!؟

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

امروز با اتوبوس رفتم دکتر گوش

زود رسیدم

خیابونا اون قدر که فکر می کردم شلوغ نبود

اونجا تو گوشی شعر خوندم

قطره بهم داد

هفته ی دیگه باید برم ساکشن کنه

همه چیز افسرده کننده ست!

همه چیز افسرده کننده ست!

تنهایی!

بی کسی!

غربت حتی تو خونه ی خودت!

آینده ی نامعلوم!

گذشته ی داغون!

جنگ!

وضع مملکت!

وضع خودت!؟

میگن اگه بپذیرید به صلح میرسید!

مگه میشه قبول کرد این همه بدبختی رو!؟

باید قبول کنی بدبختی!

باید قبول کنی بی عرضه بودی!

باید قبول کنی شانس نداشتی و تقدیرت این بوده!

اینا سخته!

قبولش سخته!

غرورت پس چی میشه!

منیتت له میشه!

شایدم همه ی این اتفاق ها افتاده که دست از غرور و منیت برداری!؟

چه آرزوهایی داشتم!

فکر می کردم کسیم برای خودم!

همه ش به باد رفت!

خسته ام، خسته!؟

خسته از اینکه هر راهی که بود رفتم بلکه درست بشه!

اما نشد!

می دونم مثل من زیاده!

یکی برنامه ریزی کرده ما این سرنوشت رو داشته باشیم!

...........

شعر آراممان می کند

امروز کمی دیگر شعر خواندم، از صائب، از سعدی، از مولانا.

دو بیت از صائب برایم جالب بود به دلم نشست:


محنت مردم آزاده فزونتر باشد
بار دل لازمه سرو و صنوبر باشد

عالم خاک بود منتظم از پست و بلند
مصلحت نیست ده انگشت برابر باشد


من که آزاده نیستم، تو عمل نتونستم پای حرفام وایسم، مصلحت نبود سرم رو بدم، انتخاب شدم برای کاری دیگر!

اما این حرفش راست هست عالم پست و بلند هست و انگشتان دست برابر نیستند، هر چیزی در جای خودش هست و هر چیزی و کسی وظیفه ی خودش رو دارد. 

اصلا کی گفته من این قدر خوشفکر هستم که نظم جهان هستی را پایه ریزی کنم!؟ این ها همه از نفس من ناشی می شود که به خودش اجازه می دهد برای دنیا طرح بریزد و البته شکست هم می خورد و بهتر هم هست بخورد و موفق نشود چون اگر موفق شود دچار غرور و تکبر می شود و خودش با دست خودش همان چیزی که ساخته است را نابود می کند!؟

خلاصه که هر چقدر اشعار بزرگان که حکمت هست را می خوانی کم است و در هر برهه از زندگی یک جای کلامشان به کارت می آید!

روز نوشت شوخ و شنگی

خوب من در همه ی اینترنت عکس و بیوهامو عوض کردم!

دیگه اصلا حوصله ندارم از عشق بگم!

برای این مردم فایده نداره!

خودمم که عاشق نبودم!

خیال می کردم!

همه جورش!

عشق کجا و ما کجا!؟

رب کجا و ما کجا!؟

**********

یه چیزی بگم از زن ها!

از وقتی قاطیشون شدم فهمیدم از قصد خودشون رو به خنگی و احمقی می زنن!

مردا و پسرای خودخواه و مغرورم باور می کنند!

این قدر که از خودراضی هستند!

خدا این شیطان های کوچک رو گذاشته که مردها رو ادب کنند!

خخخخخ!

خوب منم از زن ها یاد گرفتم!

همه رو سر کار می زارم!

زن ها هم فکر کنم همه شون تکی این کار رو می کنن!

چون برای هم، هم خنگ بازی درمیارن!

***********

توصیه م به آقایون اینه که از اسپرم هاشون محافظت!

زرت زرت این ور و اون ور خرجش نکنن!

نگه دارن واسه حوری های بهشتی!

آخه کدوم آدم عاقلی مالشو این جور که شما هدر میدید هدر میده!؟

تو جنگم دست از اسپرم پراکنی برنمی دارید!

کلا دنیاتون اون بادمجونتونه!؟

یه کم بزرگ فکر کنید!؟

چیزهای دیگه هم دنیا هست که میشه ازش لذت برد!؟

خوابم نمیبره .....

خوابم نمیبره ولی حالم خوبه!

کمی نگرانم، بیخودی، وسواس خناس افتاده بهم!؟

اون روز که گفتم با یکی دوست اجتماعی بودم، بعد گفتم تکیه گاه نبود، الکی گفتم، نمی دونم چرا این طوری میگم شاید از سر غرور!

ولی سعی کردم عاشقش بشم اما نشد، تو نگاهاش روحشو نمی دیدم، اون اتفاقی که باید میفتاد نیفتاد!؟

خواستم این اعتراف رو بکنم، از این به بعد بیشتر باید حواسم به زبونم باشه، حرفای الکی پلکی نزنم!؟

امروز قهوه خوردم، برای همین خوابم میاد و خوابم نمیبره!؟

دلم می خواد آواز بخونم!! خخخخخ


بعدنوشت: خوابیدم و بیدار شدم اما هنوز نگرانم!؟ فکر کنم داره حمله ی عصبی بهم دست میده!