باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

تکبر

امروز فهمیدم مشکل جامعه ما کبر و غرور مردم این جامعه است، من این سیلی محکم واقعیت رو امروز تو صورت خودم و همه می زنم و الان بهتون بر می خوره اما بعد خدا رو شکر می کنید، خدا رو باید شکر کنید هر کس خوارمون می کنه، هر کس لهمون می کنه، هر کس بادمون رو می خوابونونه!

والا منو الان چند سال پیش یه نفر باد کرده هنوز درگیرشم، نمی دونم چی کار کنم از دست این باد خلاص بشم، با اینکه خیلی من مواظبم چون می دونم یه عده تو جامعه ی ما این کار رو می کنن اما پدرسوخته ها یه جوری این کار رو می کنن که خودت نمی فهمی! بعد یهو به خودت میای می بینی ای دل غافل چقدر کبر و غرور منو گرفته، حالا بیا و درستش کنه!

اگه خودت کبر و غرورت رو نخوابونی یا به قول مسیحی ها خودت خودت رو فروتن نکنی دنیا آنچنان بلایی سرت میاره که نفهمی از کجا خوردی!؟ تازه بعدش هم آدم باز مغروری می کنه و می خوادغرور جریحه دار شده شو رو احیا کنه!

حالا یکی بیاد منو نجات بده، دستشو می بوسم، بیا این غرور رو از من بگیر، من رو خفیف و خوار کن، واقعا نمی دونم چی کار کنم!؟ با اینکه می دونم هر آنچه دارم در دست من امانت خداونده و اگر بخواد به آنی می تونه ازم بگیره اما بازم سرم باد داره!؟ کمکم کنید!؟

احترام به خود

امروز بیرون نرفتم، از بیکاری داشتم کانال های تلویزیون رو بالا و پایین می کردم زدم کانال آینه، یه گفتگو بود بین آقای حسین عرب نیا و مجری علیرضا!

بعد رفتم پیج اینستاگرام آقای حسین، hosein.aura ، کلی مطالبشون رو نگاه کردم، یه لایو بود در مورد تنهایی، خیلی جالب بود!

یه کلیپ هم بود که میگفت اگر برای رئیست وظیفه شناس هستی و کارهات رو می کنی اما وقتی به خودت قول میدی کاری بکنی انجام نمیدی این یعنی به خودت احترام نمیزاری!

خوب بچه های قدیم این جوری بودن، مسخره میشدن، غرورشون خرد میشد، کسی به حرف بچه اهمیت نمی داد، بچه احترامی نداشت، معمولا هم برای دخترها این بی احترامی ها و آدم حساب نکردن ها بیشتر بود تا پسرها، خوب معلومه ما یاد نگرفتیم به خودمون احترام بگذاریم، حتی شک داریم اون قدر که باید محترم هستیم یا نه؟!

برای همین این قدر تو نسل ما، دختر و پسر، به ظاهر اهمیت میدند، چون فکر می کنند ظاهرشون خوب باشه دیگران بهشون احترام می گذارند، اگه کسی بهشون احترام نذاره میگن اوه حتما ظاهرم خوب نبوده؟!

این قضیه در مورد ثروت هم هست، خیلی جالب هست چون من با ظاهر معمولی هستم آدم ها فکر نمی کنند از خانواده ی با اصل و نصب و پولداری هستم و با من بد رفتار می کنند منم برام اشکالی نداره این جوری سطح آدم ها رو می شناسی اما اگر بفهمند وضع خانواده ی ما رو، رفتارشون صد و هشتاد درجه عوض میشه و خوب این خیلی عجیبه!؟

به نظر من احترامی که از روی ظاهر یا ثروت و خانواده گذاشته میشه یه ذره نمی ارزه چون که اون فرد این قدر کوچک و سطحی هست که این کار رو می کنه البته بیشتر آدم ها همین طورند!

اگر بتونی در شرایطی که کسی بهت احترام نمیزاره خودت به خودت احترام بزاری خیلی شاهکار کردی، یعنی بتونی اعتماد به نفس و عزت نفست رو حفظ کنی!

بیشتر آدم ها ملاک ارزشیابی خودشون بیرونی هست یعنی اگر دیگران بگن من خوبم پس من خوبم و اگر دیگران بگن من بدم حتما بدم در صورتیکه این طور نیست باید خوب و بد کارهای خودت رو، خودت تشخیص بدی بدونی با چه نیتی چه کاری کردی، اگر از روی خوبی یه کاری کردی که ظاهرشم بد بوده حتی از واکنش بقیه نترسی چون خدا می دونه تو چرا فلان کار رو کردی، بر عکسشم هست کار خوب می کنی اما نیت بدی داری یا نیت خودخواهانه ای داری!

از همه چیز گفتم، به جای احترام به خود!

حالا سوال اینجاست اگر من احترام به خودم بگذارم و این احترام باعث بشه من به خودم مغرور بشم تکلیف چیست؟ چون وقتی مغرور میشم، خودپرست هم میشم، پس راهی که قبلا به ذهنم رسیده بود این بود که احترام به خودم نگذارم و البته کاری کنم دیگران هم احترام به من نگذارند، این خیلی بده چون همه ش کتک می خوری اما به جاش نفس فربه نمیشه!

من دیگه مغرور نیستم!

همیشه مغرور بودم و یه بادی تو سرم بود،

 امروز احساس کردم که دیگه نیست و خیلی سبکم،

نمی دونم چی شده!؟

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

امروز با اتوبوس رفتم دکتر گوش

زود رسیدم

خیابونا اون قدر که فکر می کردم شلوغ نبود

اونجا تو گوشی شعر خوندم

قطره بهم داد

هفته ی دیگه باید برم ساکشن کنه

همه چیز افسرده کننده ست!

همه چیز افسرده کننده ست!

تنهایی!

بی کسی!

غربت حتی تو خونه ی خودت!

آینده ی نامعلوم!

گذشته ی داغون!

جنگ!

وضع مملکت!

وضع خودت!؟

میگن اگه بپذیرید به صلح میرسید!

مگه میشه قبول کرد این همه بدبختی رو!؟

باید قبول کنی بدبختی!

باید قبول کنی بی عرضه بودی!

باید قبول کنی شانس نداشتی و تقدیرت این بوده!

اینا سخته!

قبولش سخته!

غرورت پس چی میشه!

منیتت له میشه!

شایدم همه ی این اتفاق ها افتاده که دست از غرور و منیت برداری!؟

چه آرزوهایی داشتم!

فکر می کردم کسیم برای خودم!

همه ش به باد رفت!

خسته ام، خسته!؟

خسته از اینکه هر راهی که بود رفتم بلکه درست بشه!

اما نشد!

می دونم مثل من زیاده!

یکی برنامه ریزی کرده ما این سرنوشت رو داشته باشیم!

...........

شعر آراممان می کند

امروز کمی دیگر شعر خواندم، از صائب، از سعدی، از مولانا.

دو بیت از صائب برایم جالب بود به دلم نشست:


محنت مردم آزاده فزونتر باشد
بار دل لازمه سرو و صنوبر باشد

عالم خاک بود منتظم از پست و بلند
مصلحت نیست ده انگشت برابر باشد


من که آزاده نیستم، تو عمل نتونستم پای حرفام وایسم، مصلحت نبود سرم رو بدم، انتخاب شدم برای کاری دیگر!

اما این حرفش راست هست عالم پست و بلند هست و انگشتان دست برابر نیستند، هر چیزی در جای خودش هست و هر چیزی و کسی وظیفه ی خودش رو دارد. 

اصلا کی گفته من این قدر خوشفکر هستم که نظم جهان هستی را پایه ریزی کنم!؟ این ها همه از نفس من ناشی می شود که به خودش اجازه می دهد برای دنیا طرح بریزد و البته شکست هم می خورد و بهتر هم هست بخورد و موفق نشود چون اگر موفق شود دچار غرور و تکبر می شود و خودش با دست خودش همان چیزی که ساخته است را نابود می کند!؟

خلاصه که هر چقدر اشعار بزرگان که حکمت هست را می خوانی کم است و در هر برهه از زندگی یک جای کلامشان به کارت می آید!