باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

مجادله و جنگ

بحث کردن، مجادله کردن، جنگیدن با بیشتر آدم ها فایده ای ندارد این درس را وقتی نوجوان بودم گرفتم.

کسی که بخواهد قانع شود با یک جمله قانع می شود و کسی که نمی خواهد از راهی می کوشد تا حرف خودش را ثابت کند.

بیشتر این آدم های گروه دوم بی منطق تر، بی شخصیت تر، بی نزاکت تر و بی حیاتر از این هستند که بخواهی با آن ها وارد  بحث یا جنگ شوی آن ها کاری می کنند که وادار به رفتارهایی شبیه خودشان بشوی پس باید خیلی هوشیار بود تا در دام این آدم ها نیفتاد.

متاسفانه گاهی این آدم ها جایگاه و قدرت دارند مثلا معلم یا استادت هستند یا والدین و خویشاوندان بزرگ تر از تو یا  رئیس تو یا سیاستمدار مملکت هستند و اگر در بازی آن ها وارد شوی آن ها از قدرت خود استفاده می کنند و تو را هر چه بیشتر تحت فشار قرار می دهند.

من که تنها یک چاره داشتم سکوت یا این که حرفم را بزنم و بروم شاید اثر کرد شاید نکرد، اگر اثر کرد که خدا را شکر اگر اثر نکرد هم خود آن فرد ضرر می بیند و من به راه خودم می روم و همیشه هم مجبور نیستم او را تحمل کنم از راهی می روم که با او برخوردی نداشته باشم.

شاید راه من مقداری شبیه به فرار باشد خوب البته از این آدم ها هم باید فرار کرد مصداق ضرب المثل آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه است.

شاید بگویید من ترسو یا محتاط یا محافظه کار هستم اما من توان روحی و روانی و جسمی خودم را می دانم پرهیز کردن از مواجه با جدال برای من بهتر است اعصاب و آرامشم را حفظ می کنم شاید ضرر کنم اما خدا بزرگ است و از جای دیگر جبران می کند من ایمان دارم.

متاسفانه فرهنگ ما بر پایه ی زورگویی بالا دستی بر پایین دستی است و سال ها و شاید نسل ها طول بکشد تا فهم و درک جامعه بالا رود و فرهنگ ارتقا یابد. در این راه هر کس هم نوبه ی خود می تواند تلاش کند.

بچه های دهه شصتی به یاد دارند وقتی ما بچه بودیم چقدر اوضاع بد بود اما الان چقدر اوضاع فرق کرده است و مطمئنا هم در آینده بیشتر فرق خواهد کرد. فقط متاسفانه این عمر ماست که رفت و اقبال ما بوده است که در چنین زمانه ای به دنیا آمدیم!

این روزها، جنگ

متاسفانه دیشب در مهاباد حکومت نظامی بوده است

گویا وضعیت خیلی بد است و از مردم شهرهای دیگر خواسته شده است امروز یکشنبه 29 آبان به خیابان بیایند.

حکومت ایران می خواهد به کردستان عراق حمله کند و ترکیه به کردستان عراق و سوریه حمله کرده است.

خاورمیانه ی خونین، آرام نمی گیرد جنگ و نزاع یک روز این طرف است یک روز آن طرف، به بهانه ی مذهب، قومیت، ملیت، دین و ...

چرا تعصب و جزم اندیشی داریم و آن را خوب و درست می دانیم؟! به متعصب بودن خود افتخار می کنیم، به شیعه بودن خود به سنی بودن خود

متاسفانه حکومت ها هم به جای اینکه رواداری و مدارا را بین مردم فرهنگ سازی کنند تعصب را ترویج می دهند.

اما آدم ها باید خود آگاه باشند و در دام نیفتند چرا آدم ها حاضرند سینه سپر کنند و برای تعصب هایشان جانشان را و همه چیزشان بدهند؟!

می دانید تعصب روی مذهب یا قوم به اندازه ی تعصب روی تیم فوتبال مسخره و خنده دار است. تیم فوتبال را مگر خودمان نساخته ایم مگر تیم فوتبال بازیکن ندارد مگر ستاره ندارد؟ مذهب هم همین ها را دارد.

مذهب برای این به وجود آمده است که زندگی ما را بهتر کند تا شیوه ای باشد برای بهتر زیستن و ساختن آخرت و شناخت خداوند، نه بهانه ای برای جنگ و جدال و قتل و کشتار

نمی دانم متعصبین متوجه نمی شوند یا نمی خواهند متوجه شوند چون این بسیار واضح است نگذارید بازیچه دست شوید.

 اگر چشم وا کنیم و از دنیای تنگ اعتقادات بیرون آییم دنیا را زیباتر خواهیم دید. دنیایی که در آن همه انسانیم و همه از روح خداوندی سرشته ایم.

می دانم وقتی از ابتدا در ذهن انسان این دسته بندی ها و گروه بندی ها شکل گرفته باشد سخت است تا ازشان بیرون بیاییم اما بدانید دسته بندی کردن و گروه بندی کردن انسان ها از فتنه های شیطان است برای افکندن جدایی و درست کردن نزاع بین آدمیان. این کلام عیسی مسیح است.

اگر تاریخ یهودیان را نگاه بیندازیم جنگ هایی که آن ها با هم داشته اند بسیار شبیه جنگ های امروزه مسلمانان است در نتیجه منجی فرستاده شد تا یهودیان را از اختلاف نجات دهد که حضرت عیسی مسیح بود اما یهودیان باز هم ایمان نیاورده و حتی او را کشتند ( به نقل از انجیل ).

کیان رنگین کمان

همیشه رنگین کمان را دوست داشتم

هنوز که هنوز هست گاهی نقاشی رنگین کمان می کشم

وقتی بچه بودم چه ذوقی می کردم وقتی بعد از باران رنگین کمان تشکیل می شد.

اما دیگر ذوق نمی کنم غصه ام می گیرد.

برای کیان، برای تمام بچه ها، تمام نوجوان ها و جوان هایی که کشته شدند، که کشته می شوند.

تاریخ چه تلخ است

از بین کتاب ها آمده جلوی رویمان

و کاری از دست من بر نمی آید

من باید بروم به دنبال کار خودم

از نیک و بد روزگار بگذرم

به صلح و جنگ جهان کاری نداشته باشم

از نام و ننگ خودم هم بگذرم

اما چگونه؟!

مگر می شود؟!

متاسفانه دچار ضعف هم هستم

با اینکه تغذیه مناسب دارم

از طرفی از خودم بدم می آید که کاری از دستم بر نمی آید!

از طرفی خوشحال هستم تکلیفم تقریبا مشخص است!

اگر بخواهم فعالیت سیاسی کنم از فعالیت اصلیم باز می مانم!

چون مغز من به گونه ای هست که فقط می تواند روی یک چیز تمرکز کند و فکر و ذکرم همان می شود و دیگر کارها در حاشیه قرار می گیرند!

چرا این طور هست نمی دانم؟!

ولی دیگر همینم!

صلح

برای من همیشه سوال بوده است که آنچه در اخبار جهان صلح می نامند چطور صلحی است که هر روز سلاح های بیشتری اختراع و ساخته می شود یا کشورهایی که تکنولوژی ساخت سلاح ندارند از سازندگان سلاح، سلاح می خرند.

انگار آرامش تا وقتی برقرار است که کشورها از هم بترسند و هر کشوری سعی دارد به سلاح قوی تر برسد تا دیگر کشورها بیشتر از آن بترسند!

بیشتر نوعی دندان نشان دادن است که گرگ ها برای هم انجام می دهند تا قلمرویشان را حفظ کنند یک جنگ مخفی و پنهان در جریان است که نمی توان نام آن را صلح و آشتی گذاشت.

از طرف دیگر بحثی که وجود دارد بحث منافع است که هر جا دو کشور دشمن با یکدیگر دشمن سوم مشترکی داشته باشند که منافعشان را بیشتر به خطر بیندازد بر ضد آن کشور سوم با هم متحد می شوند و بعد از پیروز شدن بر کشور سوم دوباره با هم دشمن می شوند!

این همه احساس مبارزه جویی و منفعت طلبی یا احساس خطر چرا در بین ما انسان ها وجود دارد! این گونه نمی شود یک دنیای هماهنگ و یک کل یکپارچه درست کرد!

به اطلاع قدرت های جهان می رسانم رویه ای که شما پیش گرفته اید فقط باعث نابودی همه ی ما می شود موردی که سال هاست به طرق مختلف بیان شده و به مردم نشان داده شده است.

چرا هیچ کس قبول نمی کند امیالی مانند حرص و طمع، حسادت، خودخواهی در آدم ها هست که در قالب های گفتمان مدرن خودش را به شکل کلمه منفعت نشان می دهد؟!

اگر قرار باشد صلح برقرار شود ابتدا آدم ها باید یاد بگیرند چگونه با هم دوست باشند، چگونه با هم آشتی کنند، چگونه صداقت داشته باشند، چگونه به هم اعتماد کنند، چگونه زرنگی در برابر هم انجام ندهند، اما اتفاقی که افتاده است دقیقا برعکس این است.

اینکه فقط عهد ببندیم تا مدتی متحد باشیم بعد برویم دنبال کارهایمان کافی نیست یا اینکه در عین حال که متحد هستیم مخفیانه بر ضد هم کارهایی بکنیم! این فرهنگ از کجا آمده است؟!

 متاسفانه این فرهنگ سیاستمنداران امروزه بین مردم عادی نیز رواج پیدا کرده است و دیگر نمی توانی به کسی اعتماد کنی یا با کسی دوست باشی یا صادق باشی چون می ترسی هر لحظه بر ضدت کاری انجام شود.

این صرفا فقط خالی کردن ذهن و زبان بود و بنده ایده ای برای حل این مشکلات ندارم شاید در آینده آن قدر بفهمم که بتوانم راهی برای بیرون آمدن از این بن بست یا منجلاب پیدا کنم.

دفاع از نفس یا جنگ؟

ما در جامعه ی امروزی خود یک مشکل بزرگ در خانواده ها داریم که به دلیل فهم نادرست از هم به وجود آمده است.

ما مردانی داریم که نیازمند بودن دیگر اعضای خانواده به خود استفاده می کنند تا حرف خود را به کرسی بنشانند و قدرت تصمیم خانواده در دست خودشان باشد.

و در طرف دیگر زنان و فرزندانی داریم که می خواهند آن جور که خودشان می خواهند زندگی کنند و کسی به آن ها امر و نهی نکند.

در نتیجه این زنان و فرزندان شروع می کنند تا روی پای خودشان بایستند خودشان را مستقل از پدر خانواده می کنند تا او از نیاز آن ها بر ضدشان استفاده نکند.

اما مشکلی که پیش می آید این است که مردان خود به حس رضایتی که از تامین کردن افراد خانواده ی خود دارند نیاز دارند و وقتی می بینند دیگر کسی به آن ها نیاز ندارد احساس بد می کنند و چون عموما مغرور هستند برای دفاع از خودشان نمی خواهند حرف بزنند یا از دیگران درخواست کنند رو به کارهایی می آورند تا جلوی استقلال دیگر اعضای خانواده را بگیرند غافل از این که اعضای خانواده هم فقط دارند از نفس خودشان دفاع می کنند.

در نتیجه یک جنگ در خانواده به وجود می آید که دلیلش فهم نادرست از هم است 

طبق تحقیقات روانشناسان زنان خود را سریعتر با تحولات وفق می دهند و مردان بیشتر بر مبنای گذشته عمل می کنند گویا مردان جامعه ما هنوز باورهای سنتی در مورد خانواده و جایگاه خود و حتی تعریف از خودشان دارند و زنان رو به باورها و ارزش های جهان مدرن آورده اند و فرزندان خود را نیز با همین باورها تربیت می کنند و فرزندان نیز می خواهند نوگرا باشند.

این هم یک دلیل برای برای این است که جنگ در خانواده ها به وجود آمده است که البته اگر خوب بنگریم هر شخص باز هم در حال دفاع از خویشتن خویش است.

تنها راهی به نظر من می رسد تعریف دوباره از جایگاه هر فرد در خانواده است تعریفی که حس نیاز مردان به اینکه تامین کننده هستند را برطرف کند و از طرفی  جلوی سواستفاده مردان از نیازمند بودن دیگران به خود بگیرد و زنان و فرزندان نیز مجبور نباشند وابسته ی مردان بوده تا تن به هر چه مردان می خواهند بدهند.

این گونه برای همه بهتر است از هر طرف اگر کمی از موضع هایی سخت خود کوتاه بیاییم و متوجه باشیم برای دفاع از خود به جای رفتارهای لجوجانه سعی کنیم حرف بزنیم و نترسیم از این که اگر دیگران ضعف های مرا بدانند بر ضدم ازش استفاده می کنند یا غرورم و وجهه ام را از دست خواهم داد.