برای جنگ که آمدی خانه ی ما را نابود کنی!
چه بگویم؟
بگویم خانه ی خودت نابود باد؟!
اینکه می شود آرزوی باز هم پدید آمدن تو!؟
نه تو باید بروی!
برو به همان جا که ازش آمدی!
برو پیش شیطان!
به شیطان بگو تو از آتشی!
ما از آب و خاکیم!
آتش ما را می سوزاند!
چرا این قدر بر بشر خشم داری!
بشر که احمق است!
هزاران سال است به حرف تو گوش می دهد!
باشد ثابت کردی از ما برتری!
ما را به حال خودمان بگذار!
آتش همیشه بد نیست!
اگر کنترل شده باشد سازنده است!
چرا از آتشت به نفع بشر استفاده نمی کنی؟!
که کردی!
که هر وقت دلت خواسته کردی!
داری چه کار می کنی با ما!؟
چرا روزگار فرشته بودنت را از یاد بردی؟!
تو که بالاخره گاهی رحمت می آید دوباره فرشته می شوی!؟
برگرد به روزگار خودت!
این جنگ را تمام کن!
آخر این قدر در شعله ی خشم سوختی چه شد؟!
بیا و دوباره راه مهر و دوستی را پیش گیر!
دوباره اهل شو!
به خاطر خودت، نه به خاطر ما!
اینکه لذتش بیشتر است موجوداتی دوستت داشته باشند و تو بر آن ها بزرگی کنی و آن ها تو را ولی نعمت خود بدانند!؟
تو که می توانی و بارها کردی!
آخر آدم یا هر موجودی با خدا لجبازی می کند؟!
خدا که دوستت دارد!
می دانی که اگر برگردی می بخشدت!
تو سال ها فرمانبردارش بودی یادش نرفته است!
خودت خدا را بهتر می شناسی!
آتش بر ما نیفکن!
از دیروز تلگرامم پر شده از مطالب مربوط به شکرگزاری!
من از دنیا حالم بهم می خوره بعد کائنات میگه باید شکرگزار باشی و تسلیم باشی و رضا بدی به همه ی این اتفاقات!
خیلی سخته بخوای رضا به داده بدی و از پیشانی گره بگشایی ولی چاره چیه؟!
خدا ما را ثبت نام کرده توی یه مدرسه شبانه روزی معنوی، زوری هم هست اگه با پای خودت درسا رو گوش ندی و انجام ندی کشون کشون و با کتک و کشیدن گوش مجبورت می کنند درسا رو پاس کنی!
منم که افتادم رو دنده ی لج، یه بلای حسابی آخرش سرم میاد ولی من فعلا از خدا شاکی هستم می دونم به عنوان بنده حق ندارم شاکی باشم اما ازش شاکی هستم چون این هنوز اولشه خیلی بلاهای دیگه قرار سرمون بیاد، احتیاج دارم یکی باهام حرف بزنه، یکی که حرفای تکراری قبلی رو تکرار نکنه، حرفای جدید بزنه، مردم از بی کسی و بی همنفسی تو این دنیا!؟
بعد نوشت: آروم گرفتم، رفتم یه دوشم گرفتم!
جدیدا دارم پادکست هایی از یک کشیش مسیحی گوش میدم، در مورد این هست چرا در دنیا درد و رنج وجود داره، چرا به یکی تجاوز میشه یا یکی سرطان میگیره یا یکی حتی فرعون میشه یکی موسی!؟
خوب این رو می دونستم واسه درد و رنج هایی مثل بیماری یا تصادف که جان به در می بریم اما دیگه زندگیمون مثل سابق نمیشه باید تسلیم اراده ی خدا باشیم و قبول کنیم پشت هر شری، خیری هست و درد و رنج ها باعث ساخته شدن وجود ما میشه و البته اگه تسلیم باشیم باعث قوی تر شدن ایمانمون!
اما واسه درد و رنج هایی که باعث مرگ میشه آدم میگه آخه این برای چی بود؟! مثل جنگ هایی که داره در می گیره یا بیماری هایی که الان زیاد شده، امروز داشتم رومیان باب 9 رو می خوندم مثال جالبی زده بود میگه یه کوزه گر، کوزه می سازه بعضی هاش رو غضب می کنه و نابود می کنه بعضی هاش رو برای کارهای نیکو استفاده می کنه کوزه نمی تونه به کوزه گر اعتراض کنه چرا با من این جوری می کنی؟! ما به عنوان مصنوع خدا فقط می تونیم تسلیم باشیم و بگیم خدا خودش می دونه کی واسه چه کاری خوبه و به قولی ذات و سرشت یکی برای اینه که فرعون بشه و ذات و سرشت یکی برای اینه که موسی بشه و کائنات هم این رو فراهم می کنه که هر کس به کمال وجودی خودش برسه و تسلیم اراده خدا بودن امتحان هست برای ما ایمانداران!؟
حالا شاید بگیم چه خدای خودخواهی هست میگه من می دونم کی برای چی ساخته شده و شما هم حق اعتراض ندارید اما این نظر انسانی ماست، ماییم که خودمون خودخواهیم و این کارها را از سر خودخواهی می کنیم خدا کریمه، خدا از سر رحمت و مهربانیش این کارها رو می کنه و چون خالق و صانع هست می دونه کمال هر کس چیه، خدا بزرگه این قدر بزرگه که من انسان خودشیفته ی خام نمی تونم درکش کنم مگه اینکه منم روزی به اندازه ی اون بزرگ بشم!؟
میگما این قدر اینترنت پر شده از هشتگ نه به جنگ ولی اینا می خوان تا دو سال دیگه با هم بجنگند!؟
میگم خوی جنگیدن و خونریزی هم از تستوسترونه؟! عجب هورمونیه ها!؟
خوبه ما زنیم، یعنی من بچه بودم دلم می خواست پسر بودم اما هر چی بزرگتر شدم خدا رو شکر کردم دخترم!؟
بیچاره مردم غزه!!؟؟
الان داشتم آهنگ گوش می کردم با خودم گفتم ما نسلی هستیم که بانو هایده رو از حضرت زهرا بیشتر دوست داریم، خوب دیگه وضعمون از همین جا روشنه! خخخخخ
جدا به جز امام علی و امام حسین و حضرت مریم دیگه به هیچکس از بزرگان ادیان ارادت خاصی نداشتم، متاسفانه به ما درست معرفیشون نکردند خودمونم دنبالش نرفتیم!
به جای صوت قرآن حوصله مون که سر میره آهنگ عاشقانه گوش میدیم، به عشق بیشتر از دین و خدا علاقمندیم البته من ایرادی توش نمی بینم، میگن هر کی عاشق باشه و مخفی کنه و فوت بشه، شهید حساب میشه، عشق را دست کم نگیرید!
اما خوب شاید این فکرای سرزنشگرانه من به خاطر این باشه که تو خانواده ی مذهبی بزرگ شدم، مامانم دوست داشت قاری و حافظ قرآن بشم اما من همیشه متنفر بودم و ازش در می رفتم، نمره ی دینی و قرآنم از همه درسام کمتر بود، این قدر سرکوفت خوردم به خاطرش ولی لذت می بردم می خندیدم!
می دونید راستشو بخواین اعتقادات برای من خیلی مهمه و از اول زیر بار هر چیزی نرفتم، به این راحتی چیزی رو قبول نمی کنم اگر الان به یه چیزهایی از ادیان و مذاهب اعتقاد دارم به خاطر این هست بهم ثابت شده واسش اشک ریختم!
خلاصه که خدایی که من شناختم می دونه که تو این دنیای پر اطلاعات و ایده به این راحتی نمیشه چیزی رو پذیرفت بهت فرصت میده خودت امتحان کنی، خودت شناخت پیدا کنی، اتفاقا به اون کسی که خودش شناخت پیدا می کنه بیشتر علاقه داره تا اونی که کورکورانه یه چیزی رو می پذیره یا رد می کنه!