باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

دنیای بچگی

عمه یک نوشته گذاشته که فسقلی گفته اونو خدا به عمه اینا هدیه داده!؟

چقدر دنیای بچگی خوب بود، از همه چی بی خبر بودی فقط بازی می کردی!؟

این قدر دوست دارم مثل بچگی ها غرق بازی بشم و اون خوشی ها رو باز تجربه کنم!؟

هر چی که بزرگ تر میشی زندگی سخت تر میشه!؟

هر چی تجربه و عقلت بیشتر میشه زندگی سنگین تر میشه!؟

آزادی یعنی بچگی که هیچ وظیفه و مسئولیتی نداشتی و فقط خودت بودی خودت!؟

من دیگه فکر کنم خیلی تنبل شدم این فکرها رو می کنم!؟

البته اصلا دوست ندارم دوباره بچه بشم، فقط اون حال و هوا رو می خوام!؟

همین!؟

خدای قدرت، خدای مهربان

ملتی که خود را باور داشته باشد، خدایی خاصِ خود دارد و در وجودِ این خدا آن شرایطی را ارج می‌نهد که با آن به مرتبه‌ای والا دست یافته است، یعنی فضیلت‌هایِ خویش را می‌ستاید و علاقه به خویشتن و احساسِ قدرتِ خود را در وجودی فرافکنی می‌کند که از او می‌تواند سپاسگزار باشد. ثروتمند در پیِ بخشش است و قومی مغرور به خدایی نیاز دارد تا برایش قربانی بدهد... دین در چنین شرایطی نوعی آیینِ سپاسگزاری است. فرد خویشتن را سپاس می‌گوید و برایِ این کار به خدایی نیاز دارد. چنین خدایی باید قادر باشد که سود یا زیانی برساند، دوست یا خصم باشد و در شرایطِ نیک یا بد پیوسته فرد را مسحورِ خود سازد. عقیم ساختن خلافِ طبیعتِ خدا و تبدیلِ آن به خدایِ نیکی‌ها، کاری بس ناپسند است. به خدایِ بد چون خدایِ نیک نیاز است، یعنی فرد وجودِ خویش را مرهونِ شکیبایی و انسان‌دوستیِ صرف نمی‌داند.. اگر خدا خشم، انتقام، حسد، تمسخر، نیرنگ و نیرو نداشته باشد، پس دیگر چه قدرتی دارد؟ آن خدایی که حتی شورِ پیروزی و نبرد را نشناسد، به چه دردی می‌خورد؟ چنین خدایی را نمی‌توان فهمید، یعنی اصلاً چه فایده‌ای دارد؟ - بی‌شک زمانی که ملتی نابود می‌شود، زمانی که ایمان به آینده و در نهایت امید به آزادی از بین می‌رود، آن زمان که تسلیم، نخستین شرطِ سودمندی، و فضیلت‌هایِ تسلیم‌شدگان شرطِ حفظِ خویشتن قلمداد می‌شود، باید خدایِ آن قوم نیز تغییر کند. این خدا حال بدل به موجودی زبان‌بسته، هراسان و فروتن می‌شود و انسان‌ها را به «آرامشِ روح»، دوری از کینه‌توزی، احترام، «عشق» به دوست و دشمن فرا می‌خواند. به همه‌ی امور پیوسته جنبه‌ی اخلاقی می‌دهد و به غارِ فضیلت‌هایِ خصوصی می‌خزد و خدایِ همگان می‌گردد، موجودی خصوصی و جهان‌وطن... پیش‌تر همین خدا نمادِ ملت، نمادِ قدرتِ هر ملتی، نمادِ جلوه‌هایِ تهاجمی بود و عطشِ نیل به قدرت را در روحِ ملت‌ها نشان می‌داد و حال او تنها خدایی مهربان است... در واقع هیچ راهِ دیگری برایِ خدایان نیست، یعنی یا آنان خواستارِ قدرت هستند و مدت‌هایِ مدید خدایانِ ملت‌ها خواهند ماند و یا خدایانی بی‌قدرت‌اند که در راهِ دستیابی به قدرت و به همین دلیل از سرِ ضرورت مهربان می‌شوند.

 #فردریش_نیچه
 #دجال
بند‌ 16


این مطالب نوشته شده از نیچه به من ثابت کردم اون قدرها هم عقلم زیاد نیست و نیچه چقدر فکر کرده به این مطالب رسیده البته نمی دونم قطعی درست میگه یا نه!؟

اما خوب من فکر می کنم وقت آدم اون قدرها نیست که بخواد دنبال فلسفیدن باشه، اگر بخوای خودت رو بشناسی و خودت رو بسازی دیگه وقت واسه گیر دادن به خدا و بشر نیست!؟

می دونید یه مستند تو ماهواره تبلیغ می کنه در مورد اعتراضات اخیر هست یه جاش میگه خدا کجا بود وقتی بچه ها رو بردند!؟ به نظرم اینایی که این طور فکر می کنند تصورشون از خدا یه چیز دیگست و در ضمن جسارت این رو دارن این طور پر رو پر رو به ساحت قدسی خدا سوال کنند، من از همین جا میگم که چنین جرئتی رو ندارم، اینکه چه اتفاقی برای من یا شما بیفته در دستان و اراده ی خداست حالا اینکه اراده کرده من اعتراض کنم پلیس دستگیرم کنه دیگه من نمی تونم بگم چرا!؟ این یعنی تسلیم که شرط اول ایمانه!؟

خلاصه که خیلی آدم ها هستند عقلشون زیاده و بهش مغرور میشند خوشبختانه من جزوشون نیستم، برای همین ادعای بحث باهاشون ندارم، حریفشون نمیشم!؟ حالا بهم بگین بی منطق، متعصب اشکال نداره، آخرش معلوم میشه راه کی درست بود!؟

کودک ماندن

بنده بچه بودم مادرم می گفت بچه ها رو هول نده، یه موقع یکی می خوره زمین سرش می شکنه!

بازی هایی که هول دادنی بود مثل صندلی بازی رو نمی کردم، جوگیرم نمی شدم که همه دارن هول میدن منم هول بدم، از اینکه توی یه بازی الکی هم ببازم احساس شرم نمی کردم، اصلا مهم نبود، اونایی که بردن مگه بهشون چی دادند؟!

بابام وقتی بچه بودم میگفت مردم مثل گوسفندند، از خودشون نمی فهمند، گله ای زندگی می کنند، گله ای یورش می برن یه جا!؟

حرفش زشت بود ولی راست بود، منم اون موقع فهمیدم با جماعت نباید همراه بکشم، یک گوشه ای زندگی خودم رو بکنم، به داشته هام راضی باشم!؟

بعدا که بزرگ تر شدم فهمیدم از قصد مردم رو این طور کردند، واقعا نمی دونم چه دشمنی با مردم دارند ولی تقصیر خود مردمم هست که از مغزشون استفاده نمی کنند، می گذارند دیگرون بگردونندشون!؟

منتها خیلی کم هستند کسایی که متوجه بشند، بیشتر مردم عقل و هوششون در حد کودک هست یعنی از اون کودکی زیر دبستان منم کوچکترند!؟ کاریشم نمیشه کرد!

عقل و وجدان

آیا می دانید فرمانبرداری بی چون و چرا از یک شخص یا یک ایدئولوژی توهین به خود ماست؟! این کار یعنی من عملا اعتراف می کنم از عقل و هوش کافی برخوردار نیستم و یک نفر باید به من بگوید چه کار کنم، چه چیز خوب است و چه چیز بد!؟

البته من می دانم اکثریت جامعه ی ایران دوست دارند عقلانی فکر کند و عمل کند و این تنها با معاشرت با افراد صاحب عقلانیت و مطالعه بدست می آید!؟

یک موضوع دیگر که خیلی اهمیت دارد و مردمی که دوست دارند مترقی باشند از آن غافلند این است که چرا من به حرف حساب یک نفر گوش فرا می دهم اما به حرف حساب وجدان خودم گوش نمی کنم؟! می دانید گوش نکردن به وجدان خود هم توهین به خود و شعور خود و روح و روان خود است؟! با خود روراست بودن از نعمت هاییست که برای انسان آرامش به ارمغان می آورد!

انگیزه ی جدید

من فهمیده ام آدمی هستم که بخشی از خود را درون خودم یافته ام و بخشی دیگر را در بیرون از خودم!

یعنی تنهایی و فکر کردن برایم لذتبخش است اما نه برای مدت زمان زیاد بلکه بعد از چند ساعتی نیاز به محرکات بیرونی برای صرف وقت خودم دارم!

تا جایی که فهمیدم غنای درونی متوسطی دارم و با یک انسان فرزانه فاصله ی زیادی دارم!

اما فهمیده ام ما خالق زندگی خودمان هستیم و من فکر می کنم انگیزه ی جدیدی برای ادامه گرفته ام، حال فهمیده ام باید غنای درونی خودم را افزایش دهم و خلاهای درونم را پر کنم!

اما هنوز اول راهم و نمی دانم چگونه باید این کار را بکنم!؟ اگر شما کتابی می شناسید لطفا به من معرفی کنید!؟

ضمن اینکه باید تحقیقاتی بر روی سلامتی انجام دهم و سلامت خودم را بهبود بخشم و به بدنی متعادل برسم، به قول معروف عقل سالم در بدن سالم است!؟