آخ چقدر سبکم!؟
حرفایی که امروز گفتم رو هیچ وقت به زبون نیاورده بودم! چون که از قضاوت آدما می ترسیدم! با خودم فکر می کردم با خودشون میگن چه آدم خودخواه و خودشیفته ای، چه آدم عقده ایی!؟ ولی دیگه راحت شدم، اصلا چه کاریه همیشه باید مودب باشی که یه وقت مردم فکر نکنن بی تربیتی؟! خوب به درک فکر کنن! مگه خودشون چین؟!
قبلا تحت تاثیر افکاری که از بچگی در تلویزیون بهمان گفته بودند بودم، قشر ضعیف و کارگر را مظلوم می دانستم و با این باور به چند نفر نزدیک شدم اما آدم های بدی از آب درآمدند، بنابراین نظرم عوض شد فهمیدم یک چیزی هست باعث می شود یک نفر در طبقات پایین باشد و یک نفر در طبقات بالا و البته آن هایی که از طبقات پایین خودشان را به طبقات بالا می رسانند آدم های درستی نیستند به هزار روش این کار را کردند و البته منش پایین دستی خود را نیز دارند!
در کل آدم خوب خیلی کم پیدا می شود از دست فروش تا مغازه دار همه می خواهند کلاه سرت بگذارند البته خودم هم چندان آدم خوبی نیستم شاید من هم جای آن ها بودم همین کار را می کردم!؟
کلا نمی دانم بهش می گویند یاس فلسفی یا چیز دیگر، دچار چنین حالی هستم حتی دیگر نمی خواهم به نیازمندان کمک کنم، دلم دیگر برایشان نمی سوزد، می دانم هر کس گرفتار نتیجه ی اعمال خودش یا نیاکانش است، همان طور که من هستم، کارمای خودم را بسوزانم شاهکار کردم، نمی خواهد کاری برای دیگران بکنم!
اصولا اکثر کسانی شعار عدالت و آزادی می دهند و به دیگران وعده می دهند دنبال رای جمع کردن هستند شاید نمی خواهند دروغ بگویند اما در حد و اندازه ی شعار و وعده ای که می دهند نیستند، من هم فهمیده ام حدم چقدر است و توان روحی و عقلانیم چقدر است، آن همه ادعایم از سر ناآگاهی به خودم بود، یک زمانی فکر می کردم خیلی قوی هستم اما روزگار بهم نشان داد خیلی معمولی هستم، یک زمانی فکر می کردم خیلی کارها می توانم انجام دهم و عقلم به خیلی کارها می رسد اما روزگار خلاف این را نشانم داد، افسرده نیستم اتفاقا حالم خوب است فقط دارم واقعیت خودم را می بینم البته این جور نمی ماند حالا که آگاه هستم و از خواب و خیال درآمدم سعی می کنم که خودم را بهبود دهم ولی قبلش احتیاج دارم مدتی توی خودم باشم!
به هر حال روز کارگر را تبریک می گویم یک زمانی می گفتند چرخ اقتصاد روی شانه های کارگران می چرخد، نمی دانم این هم شعار است یا واقعیست، به هر حال واقعا زحمت میکشند و با حقوق بخور و نمیر روزگار می گذرانند جای آن ها بودن واقعا سخت است گاهی آسیب های جبران ناپذیر می بینند و خانه نشین می شوند و هیچ سازمانی هم کمکشان نمی کند البته برخی از کارفرمایان اگر کارگری در محل کار آسیب ببیند خودشان پیگیر حالش می شوند این دیگر مرام آن هاست اما در جامعه ی صنعتی اکثر کارفرمایان دنبال سود بیشتر خود هستند و کارگران را استثمار می کنند، کارگری هم که می بیند دارد استثمار می شود معلوم است چطور کار می کند و یک چرخه ی معیوب به وجود می آید!
خلاصه که این ها همه دیده های من است و بر پایه ی قضاوت های من است اینکه چقدر واقعیست نمی دانم اما اوضاع خوب نیست و اگر فکری نشود هر روز بدتر هم خواهد شد!
دریغ است ایران که ویران شود / کنام پلنگان و شیران شود
قبلا وقتی مطالب دینی را می خواندم می گفتن بیشتر آدم ها جهنمی هستند یک عده ای بهشت می روند یا مثلا می گفتند در هر آدمی یک حیوان ظهور می کند و انسان واقعی کم است با خودم می گفتم این چه حرف هایی هست به ذات آدم ها باید احترام گذاشت همه نیک به دنیا می آیند اما باید اعترف کنم با بیشتر شناختن خودم فهمیدم در آدم ها حیوانیت است و نمی شود انکارش کرد و مقام شامخ انسانی برای هر آدمی تصور کرد!
اما چیزی که باید بگویم این است که هیچ کس گرگ را به خاطر گرگ بودنش نمی کشد اگر به ما حمله کند از خودمان دفاع می کنیم اما تا وقتی که آزار نرسنانده کاریش نداریم و وقتی هم حمله کرد ازش کینه به دل نمی گیریم چون می دانیم حیوان است طبق غریزه اش عمل می کند و در مورد انسان ها هم چنین است انسان هایی که هنوز در عوالم حیوانی به سر می برند و می خواهند گرگ باشند تا در دنیا به جایی برسند را نمی شود کاریشان کرد خودش باید بفهمد و دست از گرگ بودن بردارد اگر حمله می کند آن طبیعت اوست من که می دانم او این جور است چرا با او دوست شده ام و دور و برش می پلکم؟!
یک چیز دیگر که خیلی درد دارد هم این است که خودمان هم بارها کارهایی کرده ایم در جایگاه انسانی نبوده است منتها به خودمان دروغ می گوییم یا انکار می کنیم یا توجیه می کنیم این که می گویند لازم است از خودمان شروع کنیم دقیقا همین است خودم اگر گرگ باشم خیلی خوب است از پس بقیه بر می آیم اما اگر یک نفر دیگر آسیبی به من بزند می گویم چرا؟!
انسان بودن کار بسیار سختی هست و کار هر کسی نیست بیاییم به اعمال و رفتار خود بیشتر دقت کنیم دست از پنهان کردن خود برداریم پرده ها را از جلوی چشم خود کنار بزنیم و با خود واقعیمان رو به رو شویم، چه کار داریم دیگران در موردمان چه فکر می کنند آن ها هم این قدر از خودشان متنفر هستند که نمی خواهند خودشان را ببینند و گیر می دهند به این و آن، دیگران در جایگاه قضاوت نیستند که بخواهیم به حرف هایشان گوش دهیم، عمرمان کم است باید تا می توانیم ازش استفاده درست کنیم!
یه زمانی ترس از قضاوت شدن داشتم و راهی که به نظرم اومد این بود که قمار کنم و خود افشایی کنم، از یه دوستم شروع کردم که می دونستم حرفام رو میره به بقیه میگه، بعد با اون کات کردم و اومدم وبلاگ و دیدم اینجا همه حرف هایی که نمی تونند به کسی بگن رو میگن و من هم شروع کردم!
خوشبختانه خیلی حرف های بد نشنیدم و مسخره کم شدم اما براش آماده بودم اینکه فکر می کردم اتفاق خیلی بدی بیفته اشتباه بود و اتفاق بدی نیفتاد و سرزنش هم نشدم، نمی دونم پشت سرم چی میگن اما در رو در رو که چیز خاصی تغییر نکرد!
درسته که یه مقدار ترس از قضاوت شدنم ریخته اما بازم این ترس رو دارم شاید یه بخش از خشمم هم به خاطر همین بود، گاهی فکر می کنم تا حالا اتفاق بدی نیفتاده بعدا از کجا می دونی اتفاق بدی نیفته؟! می دونم من مرض دارم نفوس بد بزنم! خخخخ
ولی خیلی حال خودم خوبه، از این نظر که هیچ چیز پنهونی در زندگیم ندارم البته متاسفانه یه بدی هایی هم این وسط اتفاق افتاد و به قول معروف نفرت پراکنی کردم ولی قصدم این نبود که شر ایجاد کنم راستش قمار احمقانه ای بود خودم می دونم اما همین کار راه رو برام باز کرد!؟
متاسفانه امروزه باب شده است که تا کسی در مورد کسی نظری می دهد عده ای به او می گویند قضاوت نکن! در صورتیکه هر کسی در ذهن خود این اختیار و آزادی را دارد اگر بخواهد قضاوت کند و اگر نخواهد قضاوت نکند، کسی نمی تواند کسی را به وسیله ی حربه ی غیراخلاثی بودن قضاوت کردن، ساکت کند چون این خود خارج از اخلاق است! امیدوارم حق کسی را به وسیله ی حق از کسی نگیریم چیزی که در کشور ما خیلی باب شده است!