اینجا چند روز بود بارون میومد الانم تگرگ ریز میاد، میگن اطراف ها برفم اومده، اینجا هم قراره بیاد، مامانم میگه گفتن از خونه ها بیرون نیاین خطرناکه!؟
کره جنوبی هم آتش سوزی جنگل شده کلی خونه ها و مردم سوختن و آواره شدن!؟
ولی پرنده ها تو همین هوای سرد و بارونی دارن می خونن و درخت ها دارن شاخه هاشون جوانه می زنه!؟
طبیعت به ما سلام می کنه، زندگی جریان داره، باید یاد بگیریم چطور زندگی کنیم!؟
می گویند عشق یک احساس لطیف است اما من لطافت زنانه ندارم البته به حال خودم باشم مدل خودم دارم اما زیادتر از معمول و اغراق آمیز خوشم نمی آید که باشم!؟
از بچگی حرف زدن زن ها را که می دیدم اینکه منظورشان چیز دیگریست و چیز دیگر می گویند به نظرم کار خوبی نبود البته خودم بزرگ شدم و فهمیدم این فشار دیگران به خصوص مردان است که باعث می شود زن ها این کارها را بکنند و خودم هم مقداری بهش دچار شدم به خصوص که سعی کردم با خانم ها مراوده کنم تا زنانه تر شوم ولی واقعا نمی توانم به قواعدی که بین زن هاست عمل کنم هیچ جوره تو کتم نمی رود!؟
نمی دانم مغز من مرد است یا چیست؟! بدنم که کاملا زن است و از خیلی ها زن ترم هستم نمی دانم در روانم هم بخش زنانه دارم اما مخصوص خودم هست ولی خلقیات مردان را هم دارم خوب باید مغز قابلیتش را داشته باشد که این چیزها درش وارد شود چرا در بقیه ی زن ها وارد نمی شود!؟
خودم خسته شدم از اینکه در جنسیت متفاوتم، در مذهبی بودن و غیر مذهبی بودن متفاوتم و یه چیزی آن بینم، حالا هم که با عشق و شعر که همیشه حالم را خوب می کرد مشکل پیدا کردم!؟ چرا من نمی توانم مثل دیگر مردم باشم؟ تازه از نظر فرهنگی هم یک چیز را از غربی ها یاد گرفتم یک چیز را از شرقی ها و یک چیز هم از ایرانی ها، در این زمینه که کاملا سردرگمم!؟
جزو هیچ گروهی نیستم و عضو تمام گروه ها هستم آن وسط ها برای خودم دست و پا می زنم، آخر هیچ گروهی به نظرم کاملا درست نیست، هر کدام بدی ها و خوبی های خودشان را دارند، من سعی کردم خوبی ها را جذب کنم اما نشد دچار بدی ها هم شدم!؟
بعدنوشت: کلا قلب من از بچگی در حالت آماده باش هست و همیشه منتظر تهدیده خوب تو این شرایط من چه جوری می خواسته لطافتم رشد کنه!؟
بعدنوشت بعدی: چیزی که در زنان درک نمی کنم این هست که با خوشحالی این کارها را انجام می دهند اصلا فکر نمی کنند این طور رفتار کردن خفت و خواریست خیلی راحت اجازه می دهند مردان شکلشان دهند و با خوشحالی قبول می کنند بعد هم مردان می گویند زنان فلانن و این جورن و اون جورن، خوب خودتان کردید اگر یک زنی تن به این بساط ندهد بهش انگ می زنید و دخلش را می آورید!؟
مدتیست که بزرگسال شده ام و دیگر عشق آن معنای گذشته را برایم ندارد دیگر شعرها آن جذابیت گذشته را برایم ندارند فکر می کنم شاعرها هم خواسته اند با زیبایی های زبانی ما را گول بزنند و به راهی که خود می خواهند ببرند، آخر این چه فرهنگیست که ما داریم، همه با نیت خوب یا بد می خواهند گولت بزنند از اول بچگی تا آخر عمر!؟
شاید هم ایراد از منست موسیقی هم برای بچه گول زدن است بچه هایی که درس نمی خواندن را با رقص و آواز ترغیب می کردند که به درس علاقمند شوند!؟ ما چه مون شده!؟ چرا در مقابل کار درست مقاومت می کنیم؟! لجبازیم؟! زخم خورده ایم؟! نمی دانم ولی چند وقت است فهمیدم بخشی از روانم در بچگی گیر کرده است و به جایش بخشی دیگر زیادی بزرگتر از سنم شده است!؟
نمی دانم چطور می شود سر به راه شد و دست از جنگیدن و سرکشی برداشت!؟ نمی دانم با ما چه کردند که این طوری شدیم!؟ ما بچه بودیم آدم سالمی بودیم این قدر آدم های مشکل دار کارهای عجق وجق با ما کردند که تبدیل به این شدیم!؟
بعدنوشت: دلم برای شعر و موسیقی و کلا هنر می سوزد، بعضی ها به چشم ابزار به هنر نگاه می کنند ابزار رسیدن به اهداف شومشان یا خیرشان!؟ آن هایی که اسم خودشان را هنرمند می گذارند و به هنر خیانت می کنند دیگر کی هستند!؟ من از بچگی فکر می کردم هنر ارزش دارد هنرمند ارزش دارد آخر چرا همه چیز را خراب می کنید و وسیله قرار می دهید!؟ این قدر هنر و هنرمند برایم جایگاهش والا بود که خودم را هنرمند نمی دانستم و کارهای خودم را بی ارزش می دیدم!؟
آدم گاهی از خوب بودن و محبت کردن خسته می شود وقتی می بینی تمام عمر سعی کردی درست زندگی کنی اما به هیچ جا نرسیدی و آن هایی هزار کار خلاف می کنند در ظاهر خوشبخت تر از تو هستند اما یک سوالی که باید از خودت بپرسی این است چرا می خواهی خوب و مهربان باشی؟! آیا به خاطر این است که می خواهی در دنیا خوشبخت باشی؟ یا به خاطر اینست که می خواهی به آخرت برسی؟ یا می خواهی به خدا برسی یا هر چیز دیگر!؟ یا از خوب بودن و مهربانی لذت می بری؟ یا فکر می کنی این کارها اصالت دارد و برایت شخصیت می آورد!؟
راستش را بخواهید در همه ی این نیت ها و انگیزه ها داری خودت را می بینی!؟ می گویی من می خواهم چون فلان!؟ این من کیست و کجاست؟! جز این است که در نفس و ذهن تو هست!؟
البته آدم هر چه در درجات پایین تر است نیت و انگیزه هاش بیشتر به خودش بر می گردد و هر چه از خودش رهاتر می شود بیشتر می فهمد چقدر کوته بین بوده است ولی برای یک بار هم که شده وقتی می خواهید کاری انجام دهید با خودتان بگویید من چرا دارم این کار را می کنم؟! شاید اصلا از سر عادت و اتوماتیک داریم یک کاری را انجام می دهیم بدون اینکه انگیزه ی خاصی داشته باشیم!؟
می دانم این چیزها که می گویم زندگی را پیچیده می کند همه دنبال یک راه سرراست برای اجرای اعمال خود هستند ولی کاریش نمی توان کرد دنیای امروز خیلی پیچیده است ما هم لازم است سعی کنیم خودمان را وفق دهیم و بدانیم واقعا چه می خواهیم!؟ روان انسان پیچیده ست مال من که این طور است و می بینی پشت هر انگیزه ای، انگیزه ای دیگر پنهان است!؟ واقعا اگر خدا بخواهد سخت بگیرد هیچ کداممان این قدر خوب نیستیم که حتی به بهشت برویم چه برسد لایق خدا باشیم!؟
آدم گاهی این قدر اتفاقات بد برایش می افتد و خودش خطا می کند که فکر می کند باید جور دیگری زندگی کند و این مدل زندگی که از اول عمر انتخاب کرده است یا دیگران به او تحمیل کرده اند درست نیست و باعث می شود آدم درد و رنج بکشد بنابراین می رود و رویه ی دیگری را انتخاب می کند و پیش می گیرد البته شاید گاهی این کار درستی باشد ولی گاهی هم بیشتر خودت را در باتلاق می اندازی چون چیزی که باعث شده است این تصمیم را بگیری خشم و ناراحتیت است!؟
بیاییم منصف باشیم شاید ما آن قدرها هم که فکر می کردیم خوب نبودیم و در جاهایی که حق را به خودمان داده ایم کاملا محق نبودیم، در جاهایی که دیگران را تقصیرکار خوانده ایم خودمان هم بخشی از تقصیر را به عهده داشته ایم، لازم است از این تفکر که صفر و صدی خارج شویم می دانم ما ناخودآگاه این طور فکر می کنیم ولی ریشه ی خیلی از اشتباهات و خطاهای ما همین تفکر است مطلق اندیشی به بن بست می خورد اینکه فکر کنیم این راه مطلقا درست است یا مطلقا نادرست است فکر اشتباهیست، هر راهی یک سری باورهایش درست است یک سری اش هم آدم ها بهش اضافه کردند و غلط است، خودمان باید هوشیار و بیدار باشیم و تشخیص دهیم چی درست است و چی غلط!؟ تازه چیزی که برای من درست است برای دیگری می تواند نادرست باشد و به درد او نخورد و برعکس، چرا فکر می کنیم ما باید همه را یک دست کنیم و همه از یک رویه پیروی کنند آدم ها با هم فرق دارند حتی دو تا دوقلو همسان با هم فرق دارند و واکنش های متفاوت می دهند دیدم که میگم!؟
یک چیزی که لازم است به یاد داشته باشیم این است که تا اینجا که آمدی حیف است بزنی زیر همه چیز و بروی یک جور دیگر بشوی البته الان بهتر می دانی چی درست است چی نادرست است و کجاها و چه جوری به ما دروغ گفتند و گولمان زدند خوب دیگر گول نمی خوری ولی آخر چون یه عده به وسیله ی یک چیزهایی که فکر می کردیم درست است گولمان زدند دلیل نمی شود به همه چیز پشت کنیم و عوض شویم، اگر این کار را بکنی داری به خودت خیانت می کنی، آن ها که طوریشون نمی شود دارند باز هم مردم را گول می زنند!؟